حدود چهار سال پیش با پسری از طریق شبکه های مجازی آشنا شدم که ایشون تو یک کشور دیگه زندگی میکنه و ایرانی نیست. بعد از مدتی که با هم صحبت کردیم و آشنا شدیم گفتن که من با مادر و خواهرم میایم تا از نزدیک همدیگرو ببینیم و با خانوادت صحبت کنیم. و چون پدر من هم به اون کشور رفت و آمد داره همیشه میپرسید کی بابات میاد تا باهاش صحبت کنم اما هر بار که پدرم میرفت بهانه میاورد که بهتره تو هم باشی و من نمیدونم چی بگم و از این حرفا
تا این که الان احساس میکنم مدتیه، مخصوصا بعد از داستان کرونا و اینا خیلی سرد شده و هر بار درباره این‌موضوع باهاش صحبت میکنم که من این شرایط برام سخته و اینا یا بیا مثلا تمومش کنیم همش طفره میره ، یه چند ساعت ناراحت میشه و بعد دوباره پیام میده.
ولی واقعا من رو توی برزخ گذاشته نه میدونم می‌خواد چیکار کنه نه میگه برنامش چیه. منم نمیخوام دلش رو بشکونم اما واقعا خسته شدم از فکر و خیال