سلام و عرض خسته نباشيد و تبريك سال نو
بنده خانمي ٣٢ ساله هستم كه در خانواده اي هفت نفره در تهران بدنيا امدم ، ٥ خواهر و برادر با پدر و مادرم هستيم ، تنها بنده كه فرزند چهارم هستم ازدواج كردم و بقيه مجرد هستن . برادر بزرگترم ٤٢ ساله و خواهر كوچكم ٣٠ ساله هستند . پدرم ادم ذاتا مهرباني أست ولي به خانواده اش خوبي نكرده براي زن و بچه خودش تلاش نكرده و تعصبات خاص خودش رو هميشه در خانه مي اورده بچه ها و زنش را كتك ميزد و همه چي بايد باب ميل پدرم ميبود ولي بر خلاف ما براي خواهراش همه كار ميكرد خانه ميخريد و كلي كار ديگر ، ما در خانه قديمي پدربزرگم زندگي ميكرديم نه اب گرم داشت نه حمام ، نه اتاق نه اشپزخانه و همه اينها تو ١٥ سال اخير انجام شد ولي به قيمت از دست رفتن جووني زنش و بچه هاش و لذت نبردن از زندگي ، ما همگي بچه هاي سر به زير و درسخون و خوبي بوديم منتها پدرم بد كرد با زندگي و زندگيامون تباه شد . برادر بزرگم كلي كار هنري ميكرد ، بدون اينكه درس بخونه دانشگاه سراسري روزانه شهرستان قبول شد اما پدرم كتكش زد و ضبط صوت رو تو سر برادرم خورد كرد و از خانه بيرونش كرد و برادرم ديگه از ١٨ سالگي به خونه نيامد و رفت افتاد به ادم دوستان ناباب اعتياد و پخش مواد و دو بار زندان افتاد و نزديك سه سال اونجا بود 😢 درگير اعتياد شد و زندگيش تباه شد و زندگي ما هم تباه تر هر كار ميكرديم درست نميشد برادر دومم كلي كمكش كرد كه رو پاي خودش بايسته اما نشد و همه پولهارو صرف مواد ميكرد و ورشكسته ميشد و دوباره هميشه قرض بالا مي آورد، تا الان كه ٤٢ سالش شده . برادر دومم ادم سالمي بود و درس خوند و كار كرد و هميشه كمك ميكرد به خانواده و برادرم بعد با زحمت خودش رفت كانادامنتهادر اونجا هم موفق نيست و ي سره زنگ ميزنه غر ميزنه و با ما دعوا ميكنه كه شماها كمكم نكردين من نبايد وضعيتم اين باشه و … و خانه نشسته و بدنبال كارنميره تو كشور غريب ، ما سه تا خواهر هم خواهر كوچكم از بچگي شيطون تر از همه بود و ارايش ميكرد و با پسر دوست ميشد و با وجود اينكه درسش خيلي خوب بود تو فوق ديپلم ديگه درسشو ادامه نداد و كار ميكرد اما همشو خرج لباس و غيره ميكرد و اصلا پس انداز نميكرد الان هم يكساله رفته خونه دوستش و خونه هم نيومده😢 و با پدرم هم هميشه جنگ داشت و هيچوقت هر دو دوست نداشتن روي همديگرو ببينن البته از زمانيكه دوره بلوغ خواهرم بود و پدرم باهاش بدرفتاري كرد به اين شكل شد قبلش خيلي دوست داشتن همديگرو ، خواهر بزرگم كه دلسوز خانواده بود ولي تشنجات خانواده انقدر زياد بود كه روي اعتماد بنفس و روحيه و درس خواهرم خيلي تاثير ميگذاشت و من خيلي كمكش كردم تا ليسانس گرفت ولي هميشه از كار و طرف شدن با ادمها ميترسيد الان كار ميكنه اما با حقوق خيلي كم و اينكه حقشو ميخورن و هميشه عصبانيه و چشمش گريون ، خودم هم ٦ ساله ازدواج كردم با ي ادم درسخونده ولي با فرهنگ متفاوت و اخلاق مشابه پدرم ، خيلي اذيتم كردن خانوادگي ولي من همسرمو دوست داشتم و هميشه با چشم گريون ايستادم خانوادم قبولش ندارن و اونهم متقابلا خانواده منو اصلا قبول نداره و خيلي بي احترامي ها چ در مقابلشون و چه در پشت سرشون ميكنه خودم هم درس خوندم و فوق ليسانس دارم ولي همسرم اجازه كار بهم نداده تا به الان و هميشه با من تو جنگ بوده، پدرم من رو بخاطر اينكه هميشه احترام ميذارم ادم نسبتا مظلومي هستم خيلي دوست داره من بخاطر ازدواجم پدرمو راضي كردم تا خانه اي كه در شهرستان داشتيم و بلااستفاده بود رو تبديل بكنه به ي واحد اپاراتمان يا خانه در تهران پدرم هم اينكارو كرد و خانواده اومدن در واحد اپارتمان نزديك خانه پدربزرگم ولي پدرم اون خونه قبلي رو رها نكرد و موند همونجا تنها ، برادرم كه اعتياد دارن😭 تو اين واحد بودن ولي رفتارها و حركاتش باعث ناراحتي خواهر بزرگترم ميشد و خواهرم از خونه بيرونش كرد و اون هم رفت پيش پدرم و مراقبش بود با اينكه خيلي خوش اخلاق و خوبه منتها اعتياد چهره و ظاهرشو داغون كرده و ادمها بر همون اساس باهاش رفتار ميكنن هر چقدر هواي پدرمو داره دكتر ميبره مياره مراقب همه چيزش هست اما پدرم با نيش زبون و اينكه پيش همسر من يا همسايه و فاميل از برادرم ميشينه بد ميگه و بگوش برادرم ميرسه و داغون ميشه و دعواشون ميشه امروز به من ميگه من ديگه اعتماد بنفس هيچ كاريو ندارم پول ندارم لباس بخرم هيچي كي به من تو ٤٢ سالگي كار ميده شماها همتون خوشين كي به من ي لقمه غذا ميده لباسمو ميشوره مادرمم ديگه نگام نميكنه شوهر فلان فلان شده تو به خودش اجازه ميده در مورد من حرف بزنه و خيلي چيزاي ديگه ، همه هم ميگن از وقتي تو ازدواج كردي ماها همه داغون شديم ، منم با اين فكرا تو اون زندگي هستم و حال دلم داغونه همسرم ديگه دوست نداره من زنش باشم از خانوادم بدش مياد تا الان دو بار تا پاي طلاق رفتيم اما من برگشتم خيلي روزها به هممون داره بد ميگذره و نميدونيم بايد چه كنيم خسته شديم هممون هميشه غم تو صورتمونه و چشمامون اشك الود بايد چه كنيم ؟ خواهش ميكنم راهكار بدين و كمكمون كنيد. 🥺🥺🥺🙏🏻