من تقریبا یک ساله عقد کردم ۵ ماهم نامزد بودیم . همسرم پسر عممه. مامان من و عمم قبل ازدواج ما رابطه خوبی داشتن اما بعد نامزدی شدن دشمن خونی همدیگه . مامان و بابای من سالهاس باهم رابطه ندارن وبه نوعی طلاق عاطفی گرفتن ولی باهم زندگی میکنن زن دیگری تو زندگی بابام هست و بابام باخانواده مامانم رفت وامد نداره. علی اوایل خیلی خوب بود اما به مرور زمان ک اختلافات مامان وعمم عوض شد علی خیلی سرسنگین بامامانم برخورد میکنه ومیدونم ک خاله هامو دوست نداره ومن عاشق خاله هامم چون تو تمام این سالها ک بابام حمایتمون نمیکرد اونا کنارمون بودن . ووقتی میبینم علی نسبت به کسایی ک برام مهمن سرده ازش متنفر میشم متنفر درحدی ک دوست دارم ازش جدا شم چیکارکنم
احساس میکنم حرفای مامانش روش اثرمیزاره و پرش میکنه عید نیومد خونه مامان بزرگم ومن ۳ بار گفتم ازش ناراحتم ک نیومده ولی هنوزم نیومده حس میکنم اونا بهش اجازه نمبدن باخانواده مامانم رفت وامد کنه یا منو کمتر بیینه کمتر برام خرج کنه ازهمشون متنفر شدم دوست ندارم نه ببینمشون نه صداشونو بشنوم
سرموضاعات کوچیک و بی ارزش باهم دعوا میکنیم اون خیلی زود عصبی میشه اما خیلی زودم اشتی میکنه و دلمو به دست میاره امامن هیچکدوم از دعواها یادم نمیره وفقط تنفرم بیشتر میشه ازش
ویه مشکل دیگم اینکه احساس میکنم خسیسه به جز شب یلدا تا الان یک بارم برا من لباس اینا نخریده درصورتی ک هزاربار گفتم دلم میخواد بریم خرید البته پارسال چون عقد نکرده بودیم هرچی ک میخریدم خودم پولشو میدادم ولی الان همه میگن وظیفه اونه برات همه چی بخره ولی اون هیچی نمیخره البته دوسه بار تو مناسبتا طلاهای خیلییییی ظریف ونازک گرفته فقط همین