پدر شوهر من به رحمت خدارفته ومادرشوهرم تنهاست من با پسر عمه ام ازدواج کردم هیییچ مشکلی باهمسرم ندارم وکاملا عاشقانه باهم ازدواج کردیم وباهم تفاهم داریم مشکل ما اززمانی ایجاد شد که ماشین خریدیم وازاون روز مادرشوهرمن همش باماست هرجا که بریم باهامون میاد اگه هم نبریم ناراحت میشه همسرمن آدم احساسی هست ونمیتونه ناراحتی مادرش رو ببینه تااین حد که وقتی ماشین خریدیم مادرش به همسرم گفته اگه هرجا برین منو باخودتون نبرین حلالت نمیکنم ومن بااین موضوع نمیتونم کناربیام چون هرچی باشه ماهم براخودمون زندگی داریم وهمیشه نمیشه که اون با ما باشه باهمسرم همه جور منطقی حرف زدم خودش حرفامو قبول داره ولی نمیتونه به مادرش چیزی بگه چون احساس میکنه نفرین میشه وجالب اینه همسرمن تک فرزند نیست و4تا بچه هستن دوبرادر ودوخواهر واینکنه مشکل من یکی دوتانیست چون مادرامون باهم خواهر شوهر وزن داداش هستن وخودشون باهم به زور جور درمیان وچون آخرهفته هامیریم بیرون اینا کنارهمن ورفته رفته رابطشون بدترازقبل میشه ودودش به چشم منو همسرم میره واقعا موندم چیکارکنم لطفا راهنماییم کنین نه همسرم بامادرش حرف میزنه نه به من همین اجازه ای میده وکاملا اتمام حجت میکنه که من نمیتونم یه آخر هفته ها مادرم رو تنها بذارم.ممنون