سلام.من یه دختر ۲۴ ساله ساکن تهران هستم و دو سال درسم تموم شده و تو خونه ام البته قبلا کار میکردم و یه مدت دیگه نمیرم بنا به دلایلی.مشکلات من با پدر و مادرم به حدی زیاد و حاده که اصلا قابل تعریف نیست.اما اولین چیزی که به چشم میاد علاقه ی شدید و توجه بسیار زیاد مادرم به خانواده خودش و پدرم به خانواده هست.اصلا نمیدونم چرا ازدواج کردن باهم خوب پیش خوانوادشون میموندن.تا حدی که پدرم وقتی من میخاستم برای مشکلی که داشتم‌برم اتاق عمل اصلا همراهیم نمیکرد و کاری به کارم نداشت اما خدا نکنه یکی از عمه هام سرما بخوره همچینی دل میسوزونه که بیا و ببین .گاهی واقعا به این نتیجه میرسم که عمم دخترشه نه من!.پدرم نمونه ی یه انسان عصبی.خشمگین .بد دهن .پرخاشگر .خاله زنک و غیره است .تنها نکته مثبتش پولشه همین واینکه برای خونه خودش البته فقط ظاهری اونم‌برای به به چه چه مردم خرج میکنه‌.واقعا حالم ازش بهم میخوره.وقتایی که باهاش کار دارم و باهاش حرف میزنم سرش کاملا پایین و اصلا گوش نمیکنه و اصلا جواب نمیده.روشو ازم برمیگردونه و کاملا منو ندید میگیره ولی زمانی که خودش باهام کار داشته باشه من باید توجه کنم بهش در غیر اینصورت فحش و بد و بیرا و درنهایت ندادن پول تو جیبی.پدرم فوق العاده غیر منطقی.در حدی که اگه من و دوتا خواهرام که ازم کوچیکترن بخایم یه فیلم ببینیم کنترل تلویزیون قایم میکنه اجازه نمیده بهش دست بزنیم و فورا دعوا میکنه و فحش میده.خیلی فحاشه و با وجود اینکه ۲۴ سالم شده هنوز منو کتک میزنه.متاسفانه بقدری اذیتم کرده که توی روح و روان خودم هم تاثیر گزاشته و من هم مثل خودش فحش بده کرده.چون اصلا زبون منطق و استدلال بلد نیست منم مجبودم مثل خودش حرف بزنم.خیلی سعی کردم در مقابلش ساکت باشم هیچی نگم احترام بزارم اما اینقد بی شخصیت و بی ظرفیت هست که نمیتونی بهش رو بدی.تحصیلاتی نداشت.بهش کمک کردم تا لیسانس و بخونه ریاضی باهاش کار میکروم .پایان نامه و کارآموزیشو براش نوشتم خودم تایپ میکردم بماااند.آخرش برگشت بهم گفت تو یه آدم بی ارزشی.خیلی اعتماد به نفسم و میگیره.خسته ام.میخام بکشمش اما متاسفانه نمیتونم دلم نمیزاره.از طرفی مادرم با تحصیلات کمی که داره و عقاید بسیار قدیمی و افکار بسیار بسته مدام طرف اونو میگیره واز حرف زورش تبعیت میکنه و با ماها هم دعوا میکنه .مادرم هم یا به فکر خواهراشه و مدام‌پای تلفت یا بادوستاش بیرونه.اصلا نمیاد بشینه با من حرف بزنه.هیچ وقتی رو صرف ما نمیکنن.نمیتونم حرف بزنم توی خونه هیچ کسی گوش نمیکنه.دوستی هم ندارم واصلا نمیشه به کسی اعتماد کرد که بخای دوستی کنی.من با اینکه فرزند اول هستم و از یکی از خواهرم سه سال و اون یکی ۱۶ سال بزگترم مدام جلوی بقیه فحش و بی احترامی‌میشنوم که حتی خواهر وسطیم که اون دانشجو اونم به شدت فحاشی میکنه و بی احترامی.من بدلیل ازدواج فامیلی پدرو مادرم دچار بیماری های عجیب و غریب ارثی میشم ولی اینقد نسبت بهم بی توجهی میشه که این منو میکشه نه اون بیماری.و از طرفی مدام برای اینکه کارم به دکتر و بیمارستان میکشه سرکوفت میشنوم.واقعا خسته ام.دلم میخاد خودمو بکشم ولی جراتشو ندارم از طرفی هم میگم چرا خودمو بکشم من که تقصیر ندارم.از بچگی تو یه محیط متشنج بزرگ شدم و این گناه من نیست.و متاسفانه اینقد پدرم ظاهر عامه پسند و معقول داره که هیچ کس باورش نمیشه.خیلی طولانی شد اما این شرح خیلی مختصر بود از گوشه ای از زندگیم.لطفا بگید من با پدرم چی کار کنم که به جای گرایش با عمه هام وقتشو و مسافرتشو با ما بزاره؟؟؟