سلام. روزتون به خیر.
راستش رو بخواید من یه دختر ۱۸ سالم که تو یه خونواده شدیدا مذهبی به دنیا اومدم. اما خوب خودم اعتقادات مذهبی چندانی ندارم. خصوصا اخیرا که مطالعات بیشتری داشتم. اما خونوادم در این مورد هیچی نمیدونن و فکز میکنن منم مثل اونا تفکر مذهبی دارم.
از یه طرف اصلا دوست ندارم خونواده مو ناراحت کنم. از یه طرف دیگه هم واقعا نمیتونم محدودیت هایی که یه دختر تو خونواده مذهبی داره رو تحمل بکنم.
مثلا اگه بحث نپوشیدن چادر رو مطرح کنم ممکنه حتی از به دانشگاه رفتن محروم بشم. حق ندارم با دوستام برم بیرون یا مثلا با اکیپ دبیرستانمون جمعه ها برم کوه. حق ندارم عکس پروفایل بذارم یا مثلا حتی با پسر خاله هام تو مهمونی سلام و احوال پرسی کنم. دوست دارم موهامو پسرونه کوتاه کنم اما اجازه ندارم. حق ندارم آرایش کنم و حتی تا چند سال پیش هم بهم اجازه نمیدادن به ابروهام دست بزنم یا برم کتابخونه درس بخونم. الان به زور راضی شدن. اما اون روز که یادم رفته بود ماسک ببرم مجبور شدم از فروشگاه کنار کتابخونه ماسک بخرم، بابام کلی دعوام کرد که چرا به فروشگاه رفته بودم‌. (اس ام اس های حساب بانکیم به بابام میره). تازه تا قبل این که آموزش مجازی بشه یعنی تا قبل ۱۷ سالگیم حتی گوشی هم نداشتم.
خیلی دوست دارم صبح ها قبل درس خوندنم برم پیاده روی، الان خیلی دوست دارم موهامو پسرونه کوتاه کنم. هودی بپوشم و مثلا خیلی دوست دارم با اکیپ دوستام برم خرید. به عنوان کسی که هیچ همسن و همجنسی تو فامیل و اطرافیان ندارم و حق ندارم تایمی رو با دوستام بگذرونم واقعا احساس تنهایی میکنم.
از یه طرف شدیدا عقده استقلال دارم. دوست دارم مستقل شم و روپای خودم وایسم و تصمیمامو خودم بگیرم. حاضرم خودم کار کنم و پول در بیارم خودم لباسامو بشورم و غذا بپزم اما برای بیرون رفتن از خونه خودم تصمیم بگیرم. از یه طرف اصلا دوست ندارم دل پدر و مادرمو بشکونم و ناراحتشون کنم خصوصا که جدیدا مادر بزرگمو از دست دادم و دوست ندارم بیشتر از این مادرم ناراحت بشه. به هر حال اونا زحمات منو کشیدن و این محدودیت ها به خاطر فرهنگ غلط جامعه و علاقه اونا به منه و پدر و مادرم تقصیری ندارن.
خونواده ما مثل هر خونواده مذهبی دیگه شدیدا مرد سالاره. از همونایی که تلاش و درس خوندن دختره جدی گرفته نمیشه و دختر باید خونه دار باشه و مطیع امر شوهرش. برا همین با این که از مدرسه دولتی تیزهوشان قبول شدم. انگیزه کافی برای درس خوندن واسه کنکور رو ندارم چون فکز میکنم هرگز نمیتونم جوری که میخوام زندگی کنم.و تلاشام بی فایده ست. حتی از نظر پدر و مادرم آشنایی دختر و پسر قبل ازدواج حتی بعد خواستگاری و فلان شدیدا حرومه و دختر و پسر باید اول عقد دائم بکنن بعد باهم برن بیرون یا حرف بزنن. معیارشونم برای پسر خوب پسریه که خواهر و مادرش چادری باشن و پسره نماز خون باشه. برا همین حتی دلم به ازدواجم خوش نیست که مثلا با ازدواج کردن ازین محدودیت ها راحت بشم و ازدواج تبدیل شده به یکی از بزرگ ترین فوبیاهای زندگی من که مطمئنم اینم قراره به من تحمیل بشه.
چجوری میتونم دل پدر و مادرم رو نشکنم اما از یه طرف دیگه بهشون بگم که من دیگه عقاید مذهبی ندارم؟! چجوری میتونم از دست این محدودیت ها خلاص بشم بدون این که تنشی تو خونواده اتفاق بیفته؟! چی کار کنم که بتونم به عنوان یه انسانی که اختیار داره، برای زندگی خودم جوری که دوست دارم برنامه ریزی کنم جوری که پدر و مادرم مانع نشن؟!
الان خیلی افسرده شدم و شب و روز سر این چیزا گریه میکنم. کل آرزوهام تو این خلاصه شده که از خونواده م دور باشم. اکثر تایمم رو تو اتاقم‌میگذرونم که کنار خونوادم نباشم. کل آرزوم شده قبول شدن تو یه شهر دیگه تو دانشگاه و رفتن به خارج از ایران. اما حتی نمیدونم اجازه این کارو دارم یا نه که بخوام به خاطرش تلاش بکنم. تو رو خدا راهنماییم کنین. خونواده م خیلی سخت گیزن. از دختر بودنم بدم میاد. ازین که تو یه خونواده مذهبی به دنیا اومدم بدم میاد…