اختلال روانی
سلام
من پویا 27 سالمه از تهرانم
نمیدونم از کجا باید شروع کنم ..
7 سال پیش عاشق بودم که به طرز وحشدناکی که حتی تصورشم سخته ولم کرد و رفت..
تو این 7 سال بدترین بلاها رو سر خودم اوردم
به حدی که الان یه بیمار قلبی روانیم , با اعصاب ضعیفی که صبح تا شب داره با قرصهای سنگین خودشو گول میزنه که ارومم و همه چیرو فراموش کردم
من 7 ساله که تنها موندم و اجازه ندادم هییییچ دختری وارد زندگیم شه حتی واسه وقت طلف کردن
به شدت تنهایی کشیدم
تک فرزند
هرچی ادم بوده دور ورم قیچی کردم جز 2 نفر از دوستای قدیمی
شدم یه ادم گند
یه ادم گند اخلاق یه دنده لجباز سگ مغرور و بی اصاب که پاچه همرو میخاد بگیره
خیلی بی صبر و بی حوصله , با اعتماد به نفس داغون که فکر میکنه اخرین ادم دنیا منم
صب تادشب دلم خوشه به رویاهام و قرصای رنگ و وارنگی که زندگی واسم نزاشتن
سیگارو جا اینکه بکشم جدیدا میخورم, انقدی که میکشم ..
خلاصه زندگی بدجور باهام بازی کرد تو اووج بچگی و جوونی بدترین چیزارو به چشم دیدم
خاطرات تلخ قدیم ولم نمیکنه و همش مثل فیلم اچ دی از جلو چشمام رد میشن
تاحالا چند فرصت عالی زندگیمو که ایندمو تغییر میداد بخاطر بی حوصلگی بی اعصابی و فکرای پوچ و هزارتا درد و مرض دیگه از دست دادم
احساس میکنم قفل شدم هرکاری میخام بکنم اخرش همه چی خراب میشه
تکلیف خودمو با خودم نمیدونم ..
دکتر روانپزشکم جلوم کم اوورد و بستتم به قرص که فقط اروم باشم
هرروز به مرگ ناخداگاه فکر میکنم که چرا امروز نرفتم..
نا امید به زندگی ..
حالم از خودم بهم میخوره ..
هــــــــی خدا .. حرف زیادهو حوصله شما کم ..
فقط یه کلام
چیکار کنم ؟!! :|…
خب این گفته ها بیشتر برای درد و کردن بود تا اینکه انتظار درمانی بخوایت داشته باشید … به هر حال اینکه خودتون میدونید چه مشکلی دارید نیمی از درمانه ولی عادت کردن و موندن در این بیماری مسئله دیگه به حساب میاد… خیلی از مردم دوست دارن در این حالت باشند و نسبت به خودشون احساس ترحم بکنن و از این حس لذت میبرن … دوست عزیز شما حکایت فردی رو دارید که در یک قدمی رسیدن به آب ناامید شده و از تشنگی در حال تلف شدنه … در صورتی که شما برای بیرون اومدن از این مشکل مشکلی ندارید باید بخوایت تا بتونید رها بشید
وقتی میبینم درها یکی یکی بروم بسته میشه
وقتی هیچ امیدی به اینده ندارم
وقتی ایده های تخصصیت هیچ جایی تو این خرابشده ندارن
من خودم گفتم نمیدونم با خودم چند چندم !!
*چیکار کنم انقد افکار منفی تو ذهنم نباشه؟؟*
*چطوری دوست خوب پیدا کنم؟*
*چطوری از این دیواری که ۷ساله دور خودم کشیدم در بیام؟*
افکار منفی رو با نوشتن به بند بکشید هر وقت که افکار منفی و ناراحتی به سراغتون میاد اونارو بنویسید و ۵ بار بخونید و بعد دور بریزید …در مورد دوم و سوم میتونید در گروه های پیاده روی و کوهنوردی ثبت نام کنید تا از مصاحبت با افراد بهره مند بشید و از طبیعت هم الهام بگیرید و هم روحتون رو باهاش جلا بدید … طبیعت بهترین درمان برای شماست
سلام
۲۳سالمه و باید ترم اخر دانشگاه میبودم اما باتمام علاقم به عمران کم اوردم و دارم اخراج میشم
اصلا نمیتونم عاقل و منطقی باشم احساساتم تمام زندگیکو گرفته و هیچ جایی برای عملکرد منطقی نذاشته،ناامیدم و پر از ترس
انگار با همه فرق دارم یچی نشدم با اون همه غرورم ازدواجم بعد۶ماه به طلاق رسید
درسم به بن بست روابط عاطفیم صفر، اعتماد بنفس خیلی پایین فوق العاده باخودم لج کردم و تیشه به ریشه ی زندگیم میزنم
خب درسته الان وقت این حرفها نیست ولی همین ناراحتی شما میتونه تبدیل به نویدی برای پیشرفت در آینده باشه … به هرحال شما تجربیاتی دارید که میتونه روی روند رسیدن به آرزوهاتون تاثیر مثبت بذاره