بنده شغلم قالی بافی هست بیکارنیستم ولی توخونه مشغولم ،اخلاق مادرم طوری هست که وقتی ازچیزی نگرانه اون نگرانیشوسرمن ویادیگران خالی میکنه من ازمادرم شکایتی ندارم بابت رفتارهاش ولی چون خودم استرس شدیدی دارم هم ازبابت گناه وهم ازبابت اینده ام ایناباعث داغون شدنم میشه من بیشترمواقع بخاطردورشدن ازخودارضایی نمازوروزه میگیرم ومیخونم ولی شبابخاطردغدغه هام ومشکلاتم خوابم نمیگیره ودائم درتنشم ،نمیدونم حال روحیم رودرک میکنین یانه ،مشکلات خودم ونگرانی های خودم یه طرف ،آزارهای مادرمم طرف دیگه باعث شده که اززندگیم سیربشم درضمن پدرم اجازه فعالیت دربیرون ازخونه رونمیدن چون حرفه ای نیاموختم نمیتونم توهیچ زمینه ای فعالیت کنم ،فکرمیکردم ازدواج باعث ارامشم میشه ولی حال که میاندیشم نه تنهامشکلم حل نمیشه بلکه بیشترم میشه چون آرامش ندارم به هیچ عنوان