با سلام
بنده حدود شش سال با همسر سابقم زندگی مشترک داشتیم و در اون مدت به دلیل مشکلات بچگانه فراوونی که داشتیم همش با همسرم دعوا داشتیم. مثلا می گفت چرا به خواهرات اجازه میدی بچمو ببوسن و بغلش کنن!؟ چرا بابات به بچم دست میزنه؟! واسه چی خانوادت اینقد میان خونه ما و از این جور جر و بحثا که شیش سال ادامه داشت! بزرگترین مشکل من با ایشون این بود که اصلا به حجاب و نماز و اصول دینی پایبند نبود. جلو پسر داییش یا شوهرعمه هاش مراعات حجابش رو نمیکرد و این مساله همیشه منو اذیت میکرد. البته وقتی رفتم خواستگاری ایشون بهشون تاکیید کردم که من نسبت به این مسايل حساسم و دوست دارم همسر آیندمم به این مسايل اهمیت بده. اونجا گفتن که منم معتقدم و مشکلی ندارم. ولی درست یکماه بعد چادر رو گذاشت کنار و راه خودشو ادامه داد.
شیش سال باهم بودیم و حاصل این شیش سال یک فرزند بود که زمان جداییمون فقط دو سال و نیم داشت. قبل از اینکه بچه دار بشیم دوبار دستش رو شد که تلفنی با یه غریبه ارتباط داره. ولی چون بهش وابسته بودم خیلی جدی بهش تذکر دادم و بعدم بخشیدمش. همیشه به همه چیز گیر میداد! وسیله های خونه در شأن من نیست! باید عوضشون کنی!
همه اینا به کنار. یکماه آخر زندگیمون که همه چیز یهو رو سرم خراب شد و زندگیمو نابود کرد فهمیدم همسرم هم تلفنی و تو فضای مجازی و هم بیرون از خونه نه با یکنفر! با حداقل بیست نفر ارتباط داره و وقتی من خونه نیستم؛ یا یکی از اونا میاد خونمون یا همسرم میرفت پیش اونا!
بدجور بهم ریختم! یکماه نشد که طلاقش دادم! بچهمو ازش گرفتم و تموم وسیله های زندگیمو دادم رفت! الان سه سال از اون قضایا میگذره و من همون ماههای اول بعد از طلاق دوباره ازدواج کردم و شکر خدا زندگی خوبی دارم.
ولی همسر اولم به شدت از کاراش پشیمون شده بود ولی دیگه واسه برگشت راهی نداشت. بعد از طلاق دچار افسردگی شده و شب و روز براش یکی شده. نه خانواده ای که حمایتش کنن و نه دوستی که بهش دلداری بده.
حقیقتش هنوزم بهم زنگ میزنه یا پیام میده و همش میزنه زیر گریه که چرا یه بار دیگه بهم فرصت ندادی تا عوض بشم؟!
اوضاع خوبی نداره و واقعا از گذشتش پشیمونه! اینم خبر دارم که هر خواستگاری که میره در خونشون چون یه بچه داره پشیمون میشن و منصرف میشن!
نمیدونم میتونم دوباره برگردونمش به زندگیم و کنار همسر دومم زندگی کنه یا نه؟! همش فکرم درگیره و نمیدنم چیکار کنم؟! لطفا راهنمایی کنید …