باسلام و خسته نباشيد بنده حدود يك سال است ك ازدواج كردم، ازدواج فاميلي هم بوده اما زياد نسبت نزديك نداشتيم، البته حدود سه سال نامزد بوديم تا سربازي همسرم تموم بشه، البته بااطلاع از نداشتن شغل و بول بنده قبول ب ازدواجكردم، ازاونجايي كه ايشون بسيار معقول و موجه بودند، هم خانواده هم خودش باكمال ميل پذيرفتم چون هيچكس باورش نميشه كه من از چه چيزهايي درحال حاضر ناراحتم و مشكل دارم،ان زمان بنده دانشجو بودم و سهروز در هفته شهرستان بودم و باقي روز در شهر خودم كنار خانواده هامون و همسرم بودم، از اول هم اصلا عادت كوشي را چك كردن يا رفت امد چك كردن را نداشتم، تا اول سال پارسال كه ازدواج كردم يعني سال ٩٧ ، و البته موقعي ك نامزد كردم متوجه خيلي رفتارهاي ازنظر خودم هنجارشكن همسرو خانواده اش شدم اما از نظر اجتماعي زياد لطمه اي وارد نميكرد ب من، اما با سه سال التماس من ايشون ب سربازي رفت چون غرورش احازه نميداد كسي بهش دستو بده تو پادگان، و بابدبختي و كلي غصه بالاخره رفت سربازي، من همچنان دانشجو بودم ك باهم تموم كرديم ، يعني من دانشگاه رو و ايشون سربازي رو، و بالاخره مراسم رو گرفتيم، دوماه ازنامزدي گذشته بود ك بعد از سه سال كاملا بطور اتفاقي گوشي همسرمو چك كردم و متوجه شدم تو اين سه سال ايشون با چندين نفر تورابطه بوده و حتي به سكس هم انجاميده شده، و ازاونجايي ك ايشون مطمين بوده من گوشي رو جك نميكنم حتي زحمت پاك كردن هم ب خودش نداده بوده ، اول انكار كرد اما بعد از كلي مدرك اوردن من ايشون گفت چون تو نبودي و من فقط ها و واج نگاهش كردم ك اين دليله تويه؟ خب توهم پيشم نبودي خوب بود كاري بكنم؟ خلاصه جون تنها خط قرمزم بود بطور قطع ميخواستم جدا بشم، ك توسه ماه قهر اين موضوع رو چون گذشته بود قرار شد بشرط تكرار نشدن فراموش كنيم ك البته بازهم درحد سبك تر تكرارشد و من متوجه شدم ايشون به يك نفر نميتونن رابطه داشته باشن و تنوع طلب هستن و ازاونجايي ك خانوادش ايشون رو پيغمبرميدونن محاله بخران قبول كنن ، امابگم ك خانواده بي منطق هم نيستن، البته بگم خانواده بنده خانواده مومن هستن اما اونا يكم كمتر، اما همه در يك سو و جهت همفكر هستن، اما الان مشكل اينه كه ايشون بايد درس بخونن تا بتونن امتحانات ورود ب كارشون رو بدن، اما اصلا تمايلي ب درس خوندن ندارن، و تا ساعت يك ظهر خوابن، و بعدش كه بيدار ميشن تازه تمام برنامه هاي تلوزيوني رو ميبينن وقتي همه چي تموم شد و اگه خسته نباشن يك صفحه ميخونن ،درصورتي كه تا يك تايمي درماه انده امتحان رو بايد پاس كنن، من واقعا نميدونم ديگه جكار كنم، ب خونادش بگم ك حرف اونا براش بي ارزه، منم هم براش بي ارزشم، من نمتونم با ماهي مبلغ بياركم تو اين وضعيت اقتصادي ب زندگي ادامه بدم، خودم فرزند طلاق هستم و بسيار شخصيتم متفاوته با همسرم، و اون توي نازو نعمت بزرگ ده و من بعونوان يك زن خيلي مرد بار اومدم، الان فقط ميخام زود امتحان بده بره سر كار اما اسلا رغبتي نداره، من بايد چكار كنم؟ به خونوادش بگم كه از چشمشون ميفتم چون ماايراني ها فرهنگ درستي نداريم و هرچقد رابطه ها خوب باه اما باز هم مادرشوهر و عروس وجود داره، ممنون ميشم راهنماييم كنيد.