سلام وقت به خیر، دختری هستم 29 ساله کارمند شرکت خصوصی و به مدت یک سال هست که با اقای 30 ساله کارمند اورژانس .رابطه دوستی دارم طی این رابطه از ابتدا آقا گفتند که شرایط ازدواج ندارند و من قبول کردم همه چیز خوب و کم کم که رابطمون پیش میرفت ایشون راجع به خانوادش صحبت میکرد ازمن میپرسید یه چند باری ملاک ازدواج ام رو میپرسید همیشه میگفت اگه بخام ازدواج کنم اولین انتخابم تویی ولی الان قصد ندارم . کلا دچار یه حالت سردرگمی بود تا اینکه عید امسال رسما ازم خاستگاری کرد و من زیاد جدی نگرفتم و بعد از چندین قرار که بعدا همدیگر رو دیدیم مثل همیشه بودیم ولی دوباره بحث ازدواج رو اینبار من پیش اوردم که بسه 1 ساله همو میشناسیم و کافیه سنمونم کم نیست و من از مجردی خسته شدم . ایشون گفتن نمیتونن میترسن شرایط اقتصادی بده میترسن کم بیارن . و من هم گفتم باشه رابطمون رو ادامه نمیدیم.ایشون هم قبول کرد ولی به سختی/
هر دومون ناراحت شدیم الان یک هفته است که من رابطه ای با ایشون ندارم یک بار که باهاشون تماس گرفتم دلداری دادم گفتم نترس باهم میسازیم زندگیمونو ایشون گفتن فعلا بزار فک کنم شاید یه روز دیدی زنگ خونتون رو مادرم زد و اومد خاستگاری شایدم نه . همش از گرونی میترسه .
من الان از شما سوال دارم چکار کنم ؟