سلام روزتون بخیر. من دختری ۲۳ ساله هستم لیسانس دارم و یال پیش پسر عموم از من در خواست ازدواج کرد ما فقط ۱۱ ماه باهم اختلاف سنی داریم …پارسال تازه مشغول به کار شده بودن و بعد از سربازی اومده بودن و دیپلم داشتن و من به خاطر شزایط روحی نامناسبم و فشاری که مادر ایشون اوردن که حتما سریع تر نامزد بشیم و من جواب بله رو بدم و حاضر نشدن بیشتر با پسرشون رفت و امد داشته باشم و سن کم ایشون من ایشون رو رد کردم حالا امسال دوباره درخواست کردنو حالا شرایط مالیشون هم بهتر شده دانشجو هستن برای فوق دیپلم. و من هم چون این از بقیه ی خاستگارهام بهتر بود و خانواده گفتن سنم داره بالا میره و نباید فرصت ها رو از دست داد تصمیم گرفتم بهشون فکر کنم…خانواده ها موافقن طوری که من وقتی مطرح کردم که میخوام فکر کنم پدرم گفتا اونا یک ساله منتظرا و خودشون حکم بر این دادن که جواب من بله است و ما باهم بریم چند جلسه بیرون تا ببینیم همو و بهتر بشناسیم… ایشونم میگه خیلی منو دوست داره ولی متاسفانه من هیچ حسی به ایشون ندارم بیرون رفتیم فقط به عنوان یک هم صحبت با ایشون همراه بودم ولی بعد از اون که پیام های بینمون هم شروع شد من اصلا حس خوبی ندارم وقتی بهم ابراز علاقه میکنن بیشتر بدم میاد تا اینکه خوشحال بشم رفتارشون به نظزم لوس میاد بیشتر تا احساسی …جواب های پیامسونو که میدم فقط سعی میکنم کلام رو کوتاه کنم و علاقه ای به صحبت باهاشون ندارم…و ایشون خیلی ادم اجتماعی هم نیستن و انقدر تحت نظز خانواده بودن هم غیر از حل زندگی خودشون هیچ جای شهر رو نمیشناشن…و این به نظر من اصلا جالب نیست ولی دیگران میگن این اصلا ایراد نیست… نمیدونم چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید…طبق عقل و بدن احساس وارد رابطه شدنم درسته؟