mm:
سلام خسته نباشید… من با یه اغای حدود یک سال ونیم اشنا شدم… ایشون بچه طلاقن دوسال ازمن کوچیکترن و معاف شدن لیسانس دارن والان موقتا تو یه فروشگا مشغول فروشندگی هست… ایشون قضیه خواستگاری رو ب پدرش گفت وگفت ک پدرش موافق قول حمایت کردن مالی برای تشکیل زندگی رو دادن ولی میگه فعلا کار بهتر پیدا کنی خواستگاری میریم… نامادریش هم تماس گرفتن ب خونوادم همین هارو گفتن… الان دو ماه ک اقدام نمیکنن پدرشم کاری نمیکرد براش گفتم حداقل این آشنایی صورت بگیره با هم فکری خونواده ها مغاز چیزی میگیری یا پدر من چون کارش صنعتیه کار شاید اشنا داشته باشه ک معرفیت کنه… بعدش گفت پدرش از لجه این درخواست ها ک داشتم بهم تهمت زده و از خونه بیرونم کرده… الان از روی شناختی ک این یک سال داشتم فهمیدم ک واقعا پدرش ب خونوادش اهمیت نمیده اوایل گفتم سختگیری میکنه ک روی پای خودش وایسه گفتم برای ازدواجش حمایتش میکنه ولی اینجور نشد… الانم خونه مادر بزرگش زندگی میکنه مادرشم ازدواج کرده… خیلی دوستش دارم ودلم براش میسوز هیچ کس کاری نداره ک هم راهنمای زندگیش باشه هم حمایتش کنن… بین دوراهی عقل واحساس گیر کردم… ایشون 25سالش من27… الان یه خواستگار فامیل دور مادرم دارم ک کارمند بیمارستان مادرم از خونوادش تعریف میکنه ودو سالی از من بزرگتر یکبار هم همدیگرو تو عروسی دیدیم… منطقم میگه این موقعیت خوبیه ولی احساساتم ول کنم نیستن چیکار کنم صبر کنم ک دوست خودم شرایطش بهتر بشه وبدون خونواده بیاد یا از این رابطه بیرون بیام