از ناراحتی خسته شدم
سلام،
من یه دختر ۳۷ ساله ام. هیجوقت ازدواج نکردم. حدود پنج سال پیش با یه نفر آشنا شدم که رابطه از راه دور بود و به اصرار ایشون شروع شد و به مدت دو سال طول کشید.
ایشون حدود ۷ ماه بود که از طلاقشون با زن سابقشون گذشته بود و با من آشنا شدن. اوایل به خاطر دوری این رابطه رو جدی نمیگرفتم و فکر میکردم فقط یه تماس روزانه است اما کم کم انقدر توجه و محبت از طرفش دیدم که دلبسته شدم (مطمئن نیستم اما شاید حتی عاشق شدم!). توی دو سال دوره آشناییمون چهار بار به ایران اومد به بهانه اینکه دلش برای من تنگ میشه و …
چند ماه آخر رابطه رو کاملا بی محلی میکرد اما همچنان تماس میگرفت و پیام میداد. احتمالا آخر ماجرا رو حدس زدید، بله، بعد از دو سال به من گفت این رابطه از راه دور برای من سخته و من اینجا با یه نفر آشنا شدم و گفت منو بیشتر از اون دوست داره اما من چون ایرانم نمیتونه با من باشه، حرفی که من اوایل رابطه بهش میگفتم و اون اصرار داشت که دوری مشکلی نیست.
الان سه ساله که از اون رابطه میگذره و من الان همون کشوری هستم که ایشون هستن. اون هنوزم با همون دختری هست که به خاطرش رابطه ما تموم شد.
این اولین بار تو زندگیم هست که از اعماق وجودم دلم نمیخواد یه نفر خوشحال باشه اما اون بسیار خوشحاله و مدام با اون دختر سفر میره و چون اون دختر خونواده اش هم اینجان روابطشون به ازدواج رسیده.
میدونم این روند زندگیه، اما من طاقت این درد و ناراحتی رو دیگه ندارم ، نمیتونم ببخشمش. حتی آخرای رابطمون میگفت نمیخواد رابطه با من دو تموم کنه اما عکسای سفرش با دختره رو استوری میکرد. من داغون شدم ، هنوزم داغونم اما خسته شدم. من از این کینه ای که تو قلبمه خسته شدم. این کینه درد داره اما تموم نمیشه. اون روز به روز خوشحال تره و من روز به روز غمگین تر.
سلام به شما دوست عزیز
قابل درک هست که تجربه این رابطه برای شما با فشار روحی زیادی همراه شده است اما عزیزم دقت داشته باشد که اینگونه روابط به مرور وابستگی ایجاد می کند و خب نیاز است که واقعا هدفتان را از این روابط مشخص کنید تا از مشکلات احتمالی برای شما جلوگیری شود.
اما با توجه به اینکه شما بیان می کنید ۵ سال از شروع این رابطه و سه سال از اتمام آن گذشته است اما انگار شما هنوز تمرکز زیادی بر این رابطه دارید خب این به این معنا می باشد که هرچند به شکل بیرونی این ارتباط تمام شده است اما انگار در روان شما زنده می باشد و آن را دنبال می کنید خب این باعث می شود که فرصت تجربه یک ارتباط واقعی را از خودتان بگیرید.
در هرصورت هرچند تلخ و دردناک اما این آقا با فرد دیگری در ارتباط می باشند و مسیر زندگی خودشان را دنبال می کنند ماندن در این رابطه یک طرفه تنها فرصت داشتن ارتباط دیگری را از شما می گیرد.
بهتر است این واقعیت را هرچند تلخ بپذیرید و به خودتان فرصت بدهید تا در مسیر رشدیتان گام بردارید در این حالت می توانید از فرصت هایی که برای ارتباط جدید برای شما ایجاد می شود بهتر استفاده کنید تا بتوانید به نیازها و احساسات خودتان در مسیر بهتری پاسخ بدهید.
در این مسیر بهتر است یک دوره روان درمانی را تجربه کنید چون به نظر می رسد دوره سوگواری در مورد این ارتباط برای شما طی نشده است و به همین دلیل هم هنوز این رابطه را حتی شده به شکل مجازی و گاهی حتی به شکل مهاجرت هم ان را دنبال می کنید.
ممنونم برای پاسختون. باور کنید من تمام این حرفا رو به خودم میزنم و سعی میکنم درونم رو قانع کنم که این رابطه تموم شده و میدونم که تموم شده واقعا. نمیدونم که این تجربه چقدر روی روابط و آشنایی های جدیدم تاثیر گذاشته اما شهری که من هستم، در واقع یه شهر دانشجویی هست که اکثرا دانشجو هستن، همسن و سالهای من همه متاهل هستن و یا یکی دو نفر هستن که یک بار جدا شدن و بقیه خیلی از من کوچیکترن، شاید هفت- هشت سال و این ایده آل من نیست واقعا.
من از رابطه با مردی که یکبار جدا شده دقیقا به خاطر همین تجربه ای که گفتم به شدت چشمم ترسیده، انگار درونم مدام بهم اخطار میده که اینها هم مثل اون یک دوره با من هستن و وقتی حالشون بهتر شد و طلاقشون رو فراموش کردن میرن سراغ یکی دیگه. از طرفی اینجا روابط از راه دور مرسوم هست چون اکثر ایرانی ها جاهای مختلف هستن و راهی جز این ندارن زیاد. اما من باز هم به خاطر همین تجربه به شدت از رابطه راه دور هم میترسم. من جایی هستم که به خاطر دوره تحصیلم حداقل ۵ سال تو این شرایط هستم. نه راه پس دارم و نه راه پیش. از طرفی احساس تنهایی که اینجا تحمل میکنم گاهی برام غیر قابل تحمل میشه. خیلی از ترس های من از روابط اینجا به خاطر همین رابطه ای هست که من آسیب دیدم. چیزی که ناراحتم میکنه مخصوصا زمانهایی که تنهایی طاقتم رو کم میکنه اینه که کسی که این احساس هارو به من داده، الان خیلی خیلی خوشحاله و همه چی تو زندگیش داره عالی پیش میره! آخه چطور ممکنه!!
این کینه و این غم و اندوهی که به من وارد کرده روح منو داره پاره پاره میکنه. من ازین کینه بدم میاد اما نمیتونم ببخشمش. نمیتونم ببینم خوشحاله. من کل این سه سال از زمانی که رابطه رو تموم کردم میتونستم اذیتش کنم اما نکردم وقتی فهمیدم با یه نفر دیگه است با اینکه اصرار داشت رابطه رو با من ادامه بده و میگفت اونو دوست نداره و منو دوست داره من فقط بلاکش کردم و تموم کردم. همه چیز رو درونم تحمل کردم و روز و شب شکستم و درونم تحقیر شدم برای این رابطه. اون گاهی پروفایل های منو چک میکنه و وقتی اومدم آمریکا متوجه شده بود و پیام میداد که چقدر خوشحاله من اومدم و من فقط سکوت کردم. من ازین درد خسته شدم. حتی جرات ندارم با شرایطی که دارم با کسی آشنا شم. این درد تحملش سخته برام و کنار درس های سنگینی که دارم نمیتونم مدیریتش کنم.
این حرفا سه ساله روی دل من موندن. من همیشه از همه نظر خوب بودم و این باعث شد که بقیه قبولم داشته باشن و خیلی جاها با اینکه تجربه ازدواج نداشتم با من راجع به حتی مسائل ازدواجشون مشورت میکردن. من حتی روم نمیشه بگم یه همچین رابطه ای به من انقدر آسیب زده و صحبت کردن در موردش با شناختی که بقیه از من دارن سخته. همه منو آدم محکم و منطقی میدونن به همین خاطر فکر کردم شاید صحبت کردن راجع بهش به صورت مجازی شاید کمکم کنه. من سعی کردم اما از درون نتونستم با خودم حلش کنم. مدام اون دختر رو با خودم مقایسه میکنم و مسلما اون چون از بچگی اینجا بوده به همراه خونوادش خیلی از من که تازه اینجا دانشجو هستم جلوتر و بهتره. در صورتی که من توی ایران با وجود تمااااام مشکلات مدیر یه بخش بودم اما به شدت خودم رو کوچیک و حقیر دیدم. دردهای زیادی که درونم دارم تحمل میکنم و اون شاده! اون خوشحاله! همه چی براش روی رواله! چی شد که من به اینجا رسیدم که برای کسی انقدر بد بخوام!!