با سلام خدمت شما الهام هستم 27 ساله مدتی هست که دچار استرس و کمبود اعتماد به نفس هستم البته تحصیلاتم کارشناسی ارشد هست و درسم بد نبوده ولیبه دلیل استرس و اینکه همیشه میدیدم دوستام از من درس و حتی پایان نامش ن بهتر از من بود دچار استرس و کمبود اعتماد به نفس شدم در صورتی که من زمان بیشتری برای درس و پایان نامم گذاشتم ولی به هر حال خیلی اذیت شدم تا در سم تموم شه در صورتی که دوستانم به راحتی درس میخوندن و به راحتی پایان نامه انجام دادن من بعد از درسم احساس کردم که دیگه اون ذهن و توانایی لازم رو ندارم ولی به دلیل اینکه علاقه داشتم به یادگیری گیتار به کلاس گیتار رفتم ولی اوایل خوب بودم و تمرین هام رو به خوبی انجام می‌دادم ولی الان میبینم که خیلی دیر درس ها رو یاد میگیرم و نمیتونم به راحتی در کلاس اجرا کنم و استرس میگیرم بیشتر از استرس این مسئله ناراحتم میکنه که م-ل بقیه هنر جوها پیش رفت ندارم با اینکه واقعا تمرین میکنم و این باعث شده که من ناامید بشم و این فکر رو میکنم که کند ذهن شدم و به خوبی بقیه نمیتونم آهنگ ها رو اجرا کنم ولی میبینم که بقیه هنر جو ها خیلی خوب اجرا میکنن و من حتی میترسم که ایراد رو از استادم بپرسم این فکر به نطرم میاد که اون هم فکر میکنه من کند ذهنم و سریع یاد نمی‌گیرم و این مسئله باعت شده که اعتماد به نفسم رو از دست بدم من تجربه هایی داشتم که قبلا ناموفق بودن متل رانندگی کردن که اصلا نتونستم انجامش بدم چون یادنگرفتمش و این باعث استرس من شد و نتو نستم گواهی نامه بگیرم در صورتی که اکثرا گواهی نامه خودشون رو میگیرن همش این فکر به ذهنم میاد که من کند ذهن هستم و در کارهای عملی خوب نیستم بعلاوه اینکه اصلا دوست ندارم ترسو باشم. یه مشکل دیگه هم دارم اینهاست که خواستگارهایی هم که داشتم بعد از اولین دیدار پشیمون میشدن به هر دلیلی که واقعا نفهمیدم چون از لحاظ ظاهری نمیگم خیلی خوبم ولی همه میگن خوشگلی و رفتار تند خویی هم ندارم و آدم خوشروئی هستم به طور مثال یک خواستگار داشتم که کارمند بانک بودن و 4 سال ازمن بزرگ تر بودن ما یک روز قبل خواستگاری هم دیگر رو دیده بودیم و قرار شد که جلسه بعدی حرف بزنیم. ایشون اولین سؤالش ن این بود که من چه قدر به مد علاقه دارین؟ من تعجب کردم البته فکرکنم به این دلیل بود که ماهم رو داخل فروشگاه لباس دیدیم و من از ایشون سوالههی در رابطه با پوشسهمسرشون ورابطه بانامحرم و… پرسیدم وهم نظر بودیم ولی ایشون گفتن که نمی‌خوان خانمشون کار دائم داشته باشن و موقت باشه بهتره و من هم دوستدارم سر کار برم و به ایشون گفتم این مسئله رو واینکه علاقه دارم به موسیقی من حرف بدی و توهینی بهشون نکردم حتی از ایشون در مورد خونه د درآمد و.. سوال نپرسیدم چون بیشتر به همفکری تا مادیات اهمیت میدم ولی بعد از سه روز ایشون به معرف گفته بودن که من باهاشون بد حرف زدم و خیلی تعجب کردم در جلسه خواستگاری مادرشون گفتن که همسایه های شما چه کسایی هستن؟ واینکه پدرشون هم نیومده بودن و دلیلش رو نمیدونستم. من فکر کردم که چه چیز بدی گفتم ولی جوابی پیدا نکردم. خواستگار های قبلی هم بعد از حرف زدن پشیمون میشدن در صورتی که حرف هاشون هیچ گونه مخالفتی با حرف ها و کار های من نداشت. این باعث تعجب من شده و اینکه مادرم هم نسبت به من حساس شده ومیگه حتما بد حرف میزنی نگو که کلاس گیتار میری و علایق رو نگو. والا موندم مشکل کجاست؟ من یک خواهر از خودم کوچیکتر دارم که ایشون یه خواستگار داشتند حقیقت اولین خواستگارش ن بود ولی ایشون باهمه شرایط خانواده و خواهرم موافقت کردن و خیلی سمج بودن و واقعا خواهرم رو میخواستن و همیشه خواهرم رو تشویق میکنن که بره سر کار و رانندگی یاد بگیره و کلاس موسیقی بره و واقعا خوبهستن. واین مسئله باعث شده که من خیلی کمبود اعتماد به نفس داشته باشم البته به خودم میگم خب هرکسی حق انتخاب داره ومن هم حق انتخاب دارم ولی اینکه همه خواستگار هام پشیمون میشدن رو تاثیر منفی گذاشته و فکر می‌کنم مشکل از منه. ولی خب من هم علاقه ای به خواستگارانم نداشتم از لحاظ ظاهری ولی چون آشنایی زیادی نداشتیم نتونستم بیشتر بشناسیم همرو که علاقه ای به وجود بیاد ممنون میشم راهنماییم کنین با تشکر