من در خانواده ای پرتنش وبسیار ناساگار بزرگ شده ام وهنوز هم با پدر و مادرم زندگی میکنم از زمان کودکی تابه حال پدر و مادرم درباره همه چیز در زندگی ام تصمیم گیری می کردند حتی درباره نوع خوراک و پوشاکم.به علت مشکلات ومسائل فراوانی که این چند سال اخیر هم داشتم همه ی اعتماد به نفسم را از دست داده ام و فکر میکنم که نمیتوانم درباره ی چیزی تصمیم گیری کنم.حس میکنم که فقط باید در این لحظه کار کنم و نمیتوانم برای آینده ام برنامه ریزی کنم به نوعی برای اینکه از اضطراب فرار کنم خودم را با کار زیاد مشغول میکنم.من در حال حاضر دانشجوی سال آخر کارشناسی هستم.با اینکه چهره ای زیباو اندامی جذاب برای مردان دارم و از نوجوانی خواستگار زیاد داشتم اما از کودکی در برابر جنس مخالف احساس ناامنی میکردم و حتی اگر مردی برای برقراری رابطه اصرار هم میکرد من قبول نمیکردم.هرچند برای فرار محیط پرتنش خانواده میخواستم که ازدواج کنم اما پدر ومادرم همه خواستگاران را رد کردند.اما حالا احساس میکنم که این احساس ناامنی کمتر شده.حالا میخواهم براضطرابم غلبه کنم و اعتماد به نفس و استقلالم را بدست بیاورم.آیا در این شرایط ایجاد رابطه با جنس مخالف میتواند کمکی کند یا فقط شرایط را پیچیده تر میکند؟البته من فرد احساساتی نیستم و همیشه بر اساس منطق عمل میکنم اما میترسم در این شرایط در مشکلات و تنش های خانواده ام غرق شوم و نتوانم زندگی مستقلی داشته باشم وتنها بمانم