افسردگی و فکر زیاد
سلام تو رو خدا کمکم کنید حالم 8 ماهه وحشتناکه دچار افسردگی شدم و قرص میخورم من موقعیت خوبی دارم خانواده عالی،دانشجوی ترم اخر ارشدم ،کارمند بانکم،ظاهر خوبی هم دارم،من دانشگاه تهرانم اما چون اهوازم اینجا مهمان شدم ،و همکلاسیهام و تا حالا ندیدم فقط در گروهای درسی در تلگرام میبینمشون،من 29سالمه دختر هستم،تا حالا هیچوقت با هیچ مردی دوست نبودم اصلا اهلش نبودم،ترم پیش همکلاسیها یه گروه 10نفره تشکیل دادن فقط برای شوخی و خنده 4مرد متاهل بودن یه پسر مجرد و سه تا دختر مجرد بودیم همه با هم صمیمی بودیم از صبح تا شب به هم پیام میدادیم شوخی میکردیم اما حرف جنسی و شهوتی اصلا، من خیلی فعال فعال نبودم چون بسیار با وقار و متینم اونها همه به اسم کوچیک هم و صدا میکردن اما من نه چون دوست نداشتم،یکی از مردای متاهل که تک فرزند بود وبچه هم نداشت و هم سن خودم به من میگفت ابجی و همیشه جویای حالم بود و بهم پیام میداد البته فقط حال و احوال بود دو بارم تلفن زد،بعد از دو ماه من ناخواسته به اون اقا علاقه مند شدم جنون گرفتم تمام زندگیم تباه شد موهام سفید شد فقط گریه،من اهل نماز و روزه و حجابم و خانواده مذهبی دارم، بشدت و در حد مرگ به گروه وابسته شده بودم و بسیار شاد بودم اما یه آن عاشق شدم از گروه لفت دادم و اون اقا بو برد بعد من و بلاک کرد دنیا رو سرم خراب شد دلتنگی روانی کرد من و 16کیلو در دوهفته کم کردم بین بچه های گروه پچ پچ شد و ابروم رفت البته من نمیبینمشون، این عشق ن و دیوانه کرد تا مرگ رفتم و برگشتم افراد گروه اکثرا اهل نماز نبودن و بی حجاب بودن و شاد و راحت بودن ،بعد از 4 ماه از لفت دادنم اون اقا بهم پیام داد فقط حال و احوال کرد چن روز بعدش پرسید عاشقم شدی؟ گفتم نه اما گفت دروغ میگی حالا که عاشقم نیستی بلاکت میکنم،منم چون عاشقش بودم فقط اشک و اه داشتم همش بیمارستان بودم قرص افسردگی میخورم،التماسش کردم نره اونم چون فهمیده بود اذیتم میکرد اما من التماسش میکردم بمونه همیشه و پیام عاشقانه براش میفرستادم خیلی تحقیرم کرد وقتی فهمید عاشقشم و وابسته بعد از دو ماه اونم پیامهای عاشقانه میفرستاد و هر روز زنگ میزد،عکس سکسی میفرستاد من اعتراض میکردم اونم تا چند روز جوابم و نمیداد منم چون وابسته شده بودم در حد مرگ التماسش میکردم،همش میگفت عکس بفرست،باید بیای تهران فقط هم و ببینیم،البته من نرفتم ،دو ماهه هیچ رابطه ای نداریم خودم قطعش کردم دارم میمیرم خیلی سخته دلتنگی شماره پیام و عکس هم ندارم ازش، دلم برای اون گروه تنگ میشه البته به دلایلی دو ماه پیش پاشید گروه،یعنی من بیظرفیت بودم که عاشق شدم و اون اقا من و بعنوان خواهرش میدونست؟بچه های گروه بو بردن و همه گفتن تو باعث شدی گروه بپاشه و با من قهر کردن،با یکی از دخترا صمیمی بودم اما اون چون با اون اقاصمیمی بود گفت تو مقصری گروه بپاشه و با من رابطه نداره اما من همش بهشون فکر میکنم همش میگم کاش هیچوقت لفت نداده بودم کاش هنوز تو گروه بودم، دلم برای گروه تنگ میشه،برای اون اقا خیلی تنگ میشه،ورزش میرم اما ذهنم درگیرشه،چکار کنم؟ آیا پاشیدن اون گروه تقصیر من بود؟ آیا اگه اقا و خانمی هر روز حال و احوال کنن بدون قصد لذت گناهه؟ آیا حضورم در اون گروه گناه بوده؟ عشق و وابستگی به این اقا من و دیونه کرده،لطفا کامل راهنماییم کنید،لطفا سوالم و در سایت درج نکنید
با سلام خدمت شما
شما ۲۹ ساله هستید و عاشق فردی شده اید که او را ندیده اید ؟ در گروه شناخته اید ؟ به قدری به او وابسته شده اید که در طی دو هفته ۱۶ کیلو وزن از دست داده اید؟ چه کسی افسردگی شما را تشخیص داده است به نظر می رسد تمامی علائم شما باید توسط یک روانشناس بررسی شود و شاید لازم باشد تست شخصیت هم بدهید تا مسئله شما به طور کامل بررسی شود و درمان آغاز گردد اینکه شما قبل از این اهل هیچ چیز نبوده اید و یک دفعه این مسئله پیش آمده بسیار خطرناک است شاید دفعه بعد این مسئله بدتر و با عواقب بدتری پیش آید . در این زمینه روانشناسان کانون مشاوران ایران می توانند کمکتان کنند ۸۸۴۲۲۴۹۵
سلام خاهش ميکنم کمکم کنيد من ي دختر ۲۰ ساله همستم و عاشق پسريم که ۲۵ سالشه اونم عاشق منه ماقرارازدواج داريم مادرمن ازموضوع اطلاع دارن وموضوع جديه اماچن وقت پيش اوني که دوسش دارم ازطرف يکي ازدوستاش براي کاربه تهران رفتو توشرکتي مشغول شدامابعدمدتي فهميدکه کارشون يکم ايرادداره ازشرکت اومدبيرون طي اين مدت بخاطرمخارج خونه و ايناازپدرش و برادرش ي مقدارپول گرف واسه باراول اين آدم خيلي خودساختس ازبچگي روپاي خودش بزرگ شده الان اين پولاشدن بدهي براش البته مبلغ زيادي هم نيس وخونوادشم بهش فشارنميارن اماخودش مسره که پولوبرگردونه واسه همين جاي ديگه کارپيداکرده توتهران کلافس خيلي فکرش درگيره اصلاآدم ضعيفي نبوداماالان حتي به فکرتموم کردن زندگيش افتاده بازم ميگم خيلي سختي کشيده داره آب ميشه جلوچشام چيکارکنم توروخداکمکم کنين چطوري اين فکروازسرش بيرون کنم من بدون اون ميميرم حتي ازرسيدنمون به هم نااميدشده توروخدا ي راهي جلوپام بزارين
اگر ایشون فردی خود ساخته باشه پس هیچ توجیحی برای این رفتارش نیست … مگر مشکل دیگه ای در بین باشه که شما بی اطلاع باشید
بهتره در این مورد بیشتر احتیاط کنید چون زندگی با چنین فردی مشکلات بزرگی رو به همراه داره …
توصیه میکنم در این مورد با مشاوری مجرب مشورت کنید
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
سلام و وقت شما بخیر…من نمیدونم شما کی هستین ولی من برای اولین بار دارم تو زندگیم اعتماد میکنم و دردی که توی قلبمه رو میگم…من ۲۳ سالمه تو یه خانواده ی بسیار شاد زندگی میکنم دانشجوی ترم آخر ارشدم و میشه گفت همچی تموم…رفیقای خوبیم دارم و خودمم آدم شادیم ولی میل به زندگی ندارم…قبلا جایی کار میکردم و زیرابمو زدن اومدم بیرون ولی برام مهم نیس چون واگذارش کردم بخدا…راستش خدا تنها دوست منه…من خیلی سخت گریه میکنم خیلی دیر ناراحت میشم ولی امشب دلم شکسته…۱۴ ساله که برادر بزرگم اعتیاد داره و آبرومونو پیش عالم و آدم برده….ترک کرده ولی بازم بعد ۴ سال مصرف کرده و وضعیت بحرانی داره…برادرم اصلا قبول نمیکنه که زندگیش رو باد هواس…زنش یه فرد سست عنصره که اختیارش دست خودش نیس ولی من باز بهش حق میدم چون اشتباه از سمت برادر منه و همه ی اینا باعث شده من خواب راحتی نداشته باشم…احساس خفگی بسیار بدی دارم و همش باید بزنم تو سینه م تا نفسم درآد…معده درد عصبی و سردرد های بدی گرفتم…راستش دوست ندارم هیچ اتفاقی برای پدر یا مادرم بیفته ما از نظر مالی هیچ مشکلی نداریم ولی بسیار شناخته شده ایم و من نمیخوام اتفاقی برای خانواده ام بیفته…من دیگه اون دختر شاد نیستم…قبلا سعی میکردم یجورایی بزنم به بی خیالی ولی الانا نمیشه چون فکر جدا شدن از برادرزاده م منو به جنون میکشونه…مادرم دیگه نمیخنده پدرم شکسته شده و همه ی اینا نشون میده که خانواده مون از هم پاشیده…برادرم بعد از اون همه کمکی که تو این ۱۴ سال بهش کردیم بابت ترک علنا میگه من حال میکنم با نئشگیم و من صدای شکستن قلب مادر و پدرمو میشنوم و هیچ کاری نمیتونم بکنم…من آدمی بودم که هیچوقت تو زندگیم نا امید نبودم حتی اون روزی که بهم با بی انصافی تمام گفتن خانوم برو استخدام نمیشی من اون موقع محکم بودم ولی الان دارم میشکنم…نا امیدم…زندگی برام هیچه…سخته احساس میکنم هیچکس ندارم…دوس دارم بخوابم ولی نمیتونم بخوابم…دوس ندارم از خونه برم بیرون چون دیدن مردم اذیتم میکنه…حالم خیلی بده