4
افسردگی
سلام نمی دونم از کجا شروع کنم یه دختر 18 ساله هستم که خب فک کنم چند سالی هس که افسردگی دارم در واقع پیش مشاور رفتم ازم تست گرفت و گفت بله دارم همیشه خستم بی حوصلم کسلم حوصله هیچی رو ندارم دلم می خواد تنها باشم همیشه ناراحتم خیال بافی می کنم این باعث شده که از درسم هم بمونم درسم خوبه و تو تیزهوشان درس می خونم
خانوادم به جای اینکه منو درک کنن من تحقیر مسخره و حالا هر چی می کنن الان موندم چیکار کنم دو سه جلسه پیش اون خانوم مشاوره رفتم ولی مامانم گفت که فایده ای نداره و نرفتیم فک کنم به خاطر هزینش می گف نمی دونم من چیکار کنم تورو خدا از زندگی کردن جا موندم کمکم کنید
من اصولا نمی تونم زیاد توضیح بدم اگه سوال دیگه ای هس در خدمتم
با سلام خدمت شما دوست عزیز
احساساتی مانند غم و ناکامی مسلما وقتی تکرار می شون بسیار آسیب رسان و طاقت فرسا هستند و در بلند مدت بسیار ناتوان کننده خواهند شد و شرایط شما با توجه به تجربه احساسات منفی کاملا قابل درک است.
کاش کمی بیشتر درباره اینکه دقیقا چه خواسته یا خواسته هایی دارید که برآورده نشده اند و یا از دو سه سال پیش که اشاره کردید درگیر این اختلال هستید چه اتفاقی رخ داده که زمینه ساز بروز این احتلال در شما شده است، بیشتر توضیح می دادید.
مسلما با چندین جلسه مشاوره هیچ اختلالی درمان نخواهد شد و زمان و فرصت بیشتری برای انجام مداخلات پس از ارزیابی لازم است و معمولا جلسات نخست صرف ارزیابی می شود و ظاهرا شما کار را نیمه کاره رها کرده اید.
رفتارهایی مانند تحقیر و سرزنش و مقایسه و یا پرخاشگزی هم قطعا جزو رفتارهایی هستند که برای هر کسی ناراحت کننده هستند و به شدت هم باعث تخریب روابط می شوند.
اما خب متاسفانه گاهی والدین ما آگاهی لازم و کافی را در این زمینه ندارند و نمی دانند باید چگونه رفتار کنند و از روی نگرانی یا اضطرابی که دارند گاهی رفتارهایی انجام می دهند که فکر می کنند به نفع فرزندانشان است اما در واقع باعث دوری آنها از خودشان می شوند و به اثرات رفتارشان بر روی فرزندانشان آگاهی ندارند.
به هر حال هیچ کسی پدر و مادر خودش را انتخاب نمی کند و همچنین کسی قدرت و اراده تغییر رفتار دیگران را ندارد و قادر به مدیریت رفتار خودش است.
و اگر ما در مواردی که فکر می کنیم دچار مشکلی شده ایم و خواسته ای داریم و یا اوضاع آنگونه که می خواهیم پیش نمی رود، به جای تمرکز بر نداشته ها و آنچه تحت کنترل ما نیست، بر منابع و امکانات و توانمندی دایره اختیارات خودمان تمرکز کنیم، راه حل های خوبی هم در این زمینه به ذهنمان خواهد رسید.
مانند همین که شما این فکر به ذهنتان رسیده که از این طریق درخواست کمک و راهنمایی کنید.
بنابراین ذهن هر کسی با سیستم خلاقی که دارد این قدرت را دارد که راه حل های مختلف را در اینگونه مواقع به ما پیشنهاد بدهد فقط باید سعی کنیم متمرکز بر حل مساله باشیم به جای تمرکز بر خود مشکل و ابعاد آن.
معمولا وقتی ما احساس ناراحتی و غم داریم یک دلیل آن این است که خواسته یا خواسته هایی داریم که برآورده نشده اند.
در مرحله اول خوب است یک ارزیابی انجام دهیم ببینیم آیا آن خواسته ای که داریم شدنی و واقع بینانه هست یا خیر؟
چون اگر نشدنی و غیر واقع بینانه باشد ما محکوم به تجربه مکرر احساس ناکامی ناشی از نرسیدن خواهیم بود.
مثلا اینکه پدر و مادر ما رفتار دیگری انجام دهند یا یکسری مواردی که دست ما نیست جزو خواسته های غیر واقع بینانه هستند.
در مرحله بعد از آنجا ه پشت هر خواسته ای یک یا چند نیاز اساسی وجود دارد و خواسته ها فقط شیوه و مسیر برآوردن آن نیازها محسوب می شوند، بهتر است ببینیم آیا می توانیم آن خواسته خودمان را به گونه ای تغییر دهیم که شدنی و در حد توانایی و اراده ما باشد تا بتوانیم برای آن کاری انجام دهیم؟
به عنوان مثال اگر این کله و شکایت و اعلام نارضایتی شما از رفتار والدینتان از نیاز به داشتن رابطه سالم و با کیفیت با اعضای خانواده و اطرافیان باشد، می توانیم بجای اینکه بگوییم آنها باید با من درست رفتار کنند و من را درک کنند، اینگونه مطرح کنیم که من چگونه می توانم توجه و احترام والدینم را جلب کنم؟
اگر چگونه رفتاری داشته باشم قابل اعتماد تر و پخته تر خواهم بود؟
چگونه می توانم رابطه صمیمی تر و بهتری با والدیتم داشته باشم؟
از چه طریقی می توانم اختلافاتم را با والدینم به گونه ای برطرف کنم که رابطه ما خراب نشود و چگونه با آنها وارد گفتگوی موثر بشوم و برای رسیدن به خواسته هایم چگونه قدم های موثری بردارم؟
اینگونه خواسته ها که به صورت سوال مطرح شده اند همگی به گونه ای هستند که شما می توانید در جهت آن و برای آن کاری بکنید پس شدنی و واقع بینانه هستند.
مرحله بعد این است که گاهی خواسته ها شدنی هستند اما شیوه هایی که ما استفاده می کنیم و برای رسیدن به آنها به کار می بریم موثر و کارآمد نیستند.
که در این صورت هم شاید نیاز به آموزش و توانمندسازی خودمان داشته باشیم.
مثلا شاید باید درباره مهارت روابط بین فردی و حل اختلاف و مدیریت هیجان منفی بیشتر بدانیم و راهکارهای آنها را پس از آموختن تمرین کنیم تا در این زمینه تقویت شویم و بهتر بتوانیم با چالش ها و مشکلات پیش رو و موانع موجود بر سر رسیدن به خواسته هایمان روبرو شویم.
به عنوان مثال اینکه مدام حالتان بد است باید ببیند چه افکاری در ذهنتان پرسه می زنند که حال شما را خراب می کنند.
اگر افکار سرزنش آمیز و قضاوتگرانه ای هستند که صرفا حالتان را خراب می کنند باید بیاموزید که چگونه با وجود آنها به مسیر خودتان ادامه دهید و خیلی آنها را جدی نگیرید.
در این زمینه می توانید از تکنیک های خودآگاهی و حضور ذهن استفاده کنید که از طریق سرچ کردن می توانید آنها را یافته و تمرین کنید.
همچنین تلاش کنید در ذهنتان تصویری از آینده ای که می خواهید مانند شغلتان، تحصیلاتتان و سبک زندگی دلخواهتان داشته باشید و در مسیر رسیدن به آن گام بردارید.
لیستی از فعالیتهایی که در گذشته به شما حس خوبی می داده اند را هم تهیه کنید و سعی کنید در طول روز یا هفته به برخی از آنها بپردازید و از طریق مدیریت زمانتان به آنها فعالانه رسیدگی کنید.
با توجه به اینکه گفتید امکان رفتن به مشاوره قردی را ندارید سعی شد تا با توجه به مشکلاتی که مطرح کردید راهکارهای کاربردی ارائه شود اما اگر بتوانید از خانواده تان درخواست کنید تا برای شما این امکان را فراهم کنند تا از مشاوره حضوری یا غیر حضوری بهره مند شوید خیلی بهتر خواهد بود و به نوعی نیازمند آن هستید.
چرا که در این زمینه بررسی ها و ارزیابی های بیشتری لازم است و حتما هم می توانید از طریق دریافت این جلسات در جهت بهبود و بازگشت کارکردهای روزانه تان گام موثری بردارید.
اول اینکه خیلی ممنونم به خاطر وقت و حوصله ای که گذاشتید
من از بچگی به درس خوندن شویق شدم و شاید اگه لیستی تهیه کنم که باعث احساس لذت در من بشه خب در حقیقت لیستم خالی می مونه و این باعث شده که خانواده من فقط زمانی که از نظر تحصیلی فرد موفقی بشم روابطشونو با من درست کنن و خب این موفقیت نیاز به تمرکز شادی و امیدواری برای ادامه راهم تا کنکور و بعد از اون داره
سه سال پیش بعد از دوسال غربت که بخاطر کار بابام به شهر دیگه ای رفته بودیم برگشتیم شهر خودمون وقتی بادوستایی که دوسال قبلش داشتم رو به رو شدم به این نتیجه رسیدم
بازم ممنون بخاطر کمکتون
با سلام مجدد خدمت شما
دوست عزیز خیلی ناراحت کننده است که فقط از شما انتظار درس خواندن داشته اند و رفتارخوبشان را هم فقط مشروط به همان کرده اند و حتما احساسات ناخوشایند زیادی را تجربه کرده اید.
همچنین مهاجرت شما به شهر دیگر خودش یک منبع استرس شدید محسوب می شود و مسلما این موضوع هم باعث تشدید مشکلات شما شده است.
اگرچه منظور شما درباره اینکه گفتید دوستانان را مجددا دیدید به این نتیجه رسیدید مبهم بود اما به نظر میرسد یکی از مسائل عمده ای که اکنون با آن روبرو هستید روابط است.
نداشتن رابطه های خوب و صمیمی با دیگران می تواند حتی خودش عامل مهم خلق پایین باشد و این موضوعی است که باید به آن پرداخته شود.
مسلما اگر والدین شما به خواسته ها و نیازهای اساسی دیگر شما هم توجه داشتند خیلی بهتر بود اما فعلا اگر بخواهیم مدام به این موضوع و اینکه رفتار آنها اگر چگونهه بود بهتر بود که بی فایده است، فکر کنیم جز حال خراب چیزی نخواهد داشت.
پس اگر خواسته اصلی شما برای مطرح کردن مشکلتان در این فضا دریافت راه حل و اقدام برای حل مشکلتان بوده است این خودش عالی است.
منظور از اینکه در گذشته چگونه بوده است و چه فعالیتهایی داشتید که حالتان بهتر بود، فقط منظور لیست تفریحات نبود که البته این هم لازم است باشد و اگر نداشته اید لطفا آن را کم کم خودتان ایجاد کنید.
منظور این بوده که در گذشته که حال و روزتان بهتر بود چه تفاوتهایی با امروز داشت.
اگر همه چیز درست می شود و شما دیگر افسرده نبودید، چه کارهایی انجام می دادید
زندگی دلخواه شما چگونه است، چه فعالیتهای دیگری را دوست داشتید به جز درس خواند انجام دهید که مانعتان می شدند؟
این قبیل سوالات می تواند در یافتن مسیرتان و آنچه دلخواهتان است راهنمای خوبی باشد.
چرا که هدف این است که خواسته ها و فعالیتهای مورد علاقه تان را بیابید و برای انجام آنها برنامه ریزی کنید.
فعالانه خودتان، اینبار بدون داشتن انتظار از والدینتان، برای کمک به خودتان در مسیر دلخواهتان آنها تلاش کنید.