سلام .من پنج ساله پیش به خانمی که کارمند من بود علاقه مند شدم و یکسال هم طول کشید تا از ایشون خواستگاری کردم .ایشون هم به من ابراز علاقه میکرد و وارد رابطه آشنایی شدیم .بعد از گذشت یک ماه بدون اعلام دلیلی ایشون رابطه رو قطع کرد و من دچار سوگ عاطفی شدیدی شدم که با چند ماه مشاوره کمی بهتر شدم . از اون زمان تا چند ماه قبل هم با ایشون هیچ رابطه ای برقرار نکردم اما سایه این علاقه در زندگیم موند و بعد از پنج سال در قالب دعوت به کار باز با ایشون تماس گرفتم و جویای علت ترک رابطه شدم .و در عین نا باوری ایشون اعلام کرد که قبل از پنج سال پیش که من ازشون خواستگاری کرده بودم ایشون رابطه ای جنسی با کسی داشته و باکره نیست و بعد از اون دیگه با کسی رابطه نداشته و زمانی که من ازشون پنج سال قبل خواستگاری کردم این رابطه کاملا تموم شده بوده ولی از اونجایی که فکر می کرده این موضوع مورد پذیزش من واقع نمیشه تصمیم گرفته بدون بیان کردنش رابطه رو یک طرفه قطع کنه. و در طی این مدت هم دو خواستگار داشته و هر دو الان از زندگیش بیرون رفتن.
الان من 36 سالم هست و ایشون 32 سال و میگه اتفاقی که در گذشته قبل از رابطه با من داشته از سر بچگی بوده و او درک درستی از زندگی نداشته و الان شدیدا به من اظهار علاقه می کنه .ما چند تست پیش روانشناس دادیم و روانشناس عمق علاقش رو و صحت حرفهاش رو تائید کرده . بنده هم شدیدا به ایشون علاقه دارم و در این 5 سال همیشه بهش فکر میکردم. ولی الان که حدود 2 ماه از شروع رابطه آشنائی جدیدمون میگذره و به من این موضوع رو اعلام کرده گاهی ذهنم میره سمت اینکه شاید روابط بیشتری داشته و به من نگفته و یا اینکه در زندگی آینده رد پایی از این رابطه در گذشته به جا نمونه و یا در رابطه ی جنسی آینده من رو با دیگری مقایسه نکنه و دلش پیش دیگری نباشه.
در ضمن من تا بحال با هیچ خانمی وارد رابطه احساسی و یا جنسی نشدم و گذشتم کاملا شفاف هست.
گاهی اوقات که تنها میشم ذهنم شروع میکنه به بازسازی صحنه رابطه جنسی او با دیگری و سینم سنگین میشه و افسوس میخورم با بت این اتفاق .البته ایشون هم نگران گذشته هست و اظهار پشیمانی میکنه و میگه هیچ ردی از روابط قبلی رو هرگز در زندگی با من دنبال نخواهد کرد . ولی احساس میکنم نمی تونم مجدد به این رابطه خاتمه بدم و احساس می کنم سرکوب این احساس در آینده به خودم و او آسیب میزنه و خلقم رو زمانهای که تنها میشم تلخ میکنه .ولی زمانی که که با هم هستیم اوج احساسات مثبت من رو فرا میگیره.البته در اعماق قلبم به حرف هاش و رفتارش اعتماد دارم ولی افکار منفی گاهی امانم رو میبره و شکاکم میکنه.وقتی هم باهاش در این رابطه می خوام حرف بزنم بهم میریزه و گریه میکنه که تو من رو باور نداری.لطفا یه راه حل مبسوط بهم بدید تا از شر این احساس نا امن راحت بشم.
با تشکر