سلام
من حدود8ماه بادختری درارتباط بودم وخاستگارش بودم ولی بهم اجازه نمیدادبیام خاستگاری پیش خانوادش
این شدکه کنجکاوبودم دلیلش چیه
خلاصه گوشی دختر را بعده8ماه برداشتم مخفیانه ومتوجه شدم ایشان با یک پیرمردکه پزشک بودن و همکارشون که مطلقه بودن وپسرخالشون دوست هستن یعنی 3تا ودلیل اینکه بمن جواب درستی نمیدادن این بودکه عاشق همکارش که مطلقه بودشده بودن ولی خانواده دختر رضایت نمیدادن وبه نوعی من را درآب نمک نگه داشتند8ماه
خلاصه من ازگوشیش عکس گرفتم وبه خاستگارمطلقش تماس گرفتم که این خانم اگه باشمادوسته بامنم که هس بماندکه با یه پیرمردوپسرخالشم دوسته اما این مطلقه باورش نشدوقسمم دادکه عکسایی که گفتگوی این خانم بابقیه هست روبراش بفرستم ومنم فرستادم چون میگفت قصدم ازدواجه ومیخام بشناسمش
ازمنم پرسیدرابطتت درچه حدبوده که حقیقت روگفتم که درحده بوس بوده فقط.
دختربعده این جریان هرروزبرام نفرین اس میکنه ومنومتهم به بدذاتی میکنه ومیگه حلالت نمیکنموبلاک

حالامشکل اینجاست که بعده4ماه نمیتونم فراموشش کنم وخیلی دوسش دارم.ومیخام بدونم چجوری دلشوبدس بیارم