سلام وقتتون بخیر
من دختری هستم ٢٣ ساله و حدود یکسال با اقایی ٢۵ ساله دوست بودم بعدش خانواده هارو در جریان گذاشتیم تا زیر نظر اونها شناختمون رو کامل کنیم چون پدر من سخت گیر بود و متوجه رابطه ی ما شده بود

من لیسانس هستم و اقا دیپلم دارن و سربازی هم نرفتن فعلا اما به شدت پشتکار دارن و سخت کوشن و اهل تلاشن اما فعلا از نظر مادی هیچی ندارن

مشکل من اینه که اوایل رابطمون من فهمیدم ایشون با ی دختری هفت سال رابطه داشتن که که حتی دختر خانوم به خونه ی اینا رفت و امد داشت اما به گفته ی خودشون تمام هفت سال رو باهم نبودن و بیشتر هم قهر بودن و در این بین اقا با دخترای دیگه ای رابطه داشت اما از اون دختر اولی خیلی می ترسید حتی منو مجبور کرد رابطمونو ده ماه مخفی نگهدارم و دلیلش این بود که میترسم دختره شر به پا کنه
و من اینو میدونم که با اون دختره مثه زن و شوهر بودن و کلا با هم کار میکردن و اینا
اما از اینم اطمینان دارم که وقتی با من بودن اصلا با اون خانوم رابطه نداشتن و جواب زنگاشونو نمیدادن چون اشنای مشترک داشتیم و من از احوال اون خانوم خبر داشتم ینی برام خبر میاوردن
این یه مشکل بزرگ بود
مشکلات دیگه ای هم هست که ایشون خیلی منو محدود کرده من نمیتونم برم سر کار یا دانشگاه
تو فضای مجازی فعالیت ندارم
گوشیمو چک میکنه و حتی چتامو با دوستام میخونه و رابطمو با دوستام کلا قطع کردم بخاطر این اقا
و اینکه همه چیزو باید بهش بگم و هر موقع زنگ میزنه باید همون لحظه جواب بدم وگرنه دعوا میشه
مدام منو بابت گذشتم سوال پیچ میکنه و من یه رابطه ی شش ماهه داستم فقط
تو دعواهای بزرگی که داشتیم دو بار دست رو من بلند کرده و ی بارم به معنای واقعی داشت خفه ام میکرد
اصلا ابراز محبت نمیکنه و از من تعریف نمیکنه بیشتر به حالت شوخی عیبامو میگه و بعد میگه من فقط شوخی کردم چند بار حرف زدم راجب این موضوع و گفته سعی میکنه درست کنه این اخلاقشو
تلاش کرده ولی هنوزم من دچار کمبود عاطفی شدیدم
اکثر مواقع هم خسته یا بی حوصله اس
بد دهن هم هست و فحش میده و توهین هم میکنه
و اینکه زیاد روابط اجتماعی خوبی نداره و بیشتر متنای کاریشو من مینویسم
و اینکه حس میکنم اصلا ظاهرمو دوس نداره چون نمیگه
ولی من زشت نیستم و حتی میتونم بگم هر جایی که برم جلب توجه میکنم و همه از من خوششون میاد و خواستگارای خیلی زیادی داشتم
از اخلاق بد خودمم اینه که تازگیا خیلی فریاد میزنم موقع دعوا و خیلی گریه میکنم چون دست خودم نیست
خودمو دیکه دوس ندارم و اعتماد بنفسم زیر صفر شده
لحبازی هم میکنم موقع بحث و دعوا
و اینکه نمیدونم واقعا اینجوریه یا نه ولی حس میکنم زود رنج هم هستم شاید
و پدرم ادم بداخلاق و بد دهنیه که برای من جنبه ی منفی داره
از اخلاقهای خوبش هم این اقا برای من همه چی میخره و مواظبمه و طول رابطمون بمن خیانت نکرده و تا اونجایی که شناختم سر به زیره و هیز نیست و تمام نیازامو ب جز عاطفی رفع میکنه و حواسش به من هست کاملا

ولی من نمیدونم چرا الان حدود یک ماهه که حالم خیلی بده و حس میکنم که دارم زجر میکشم و حس میکنم اصلا خوشحال و راضی نیستم و دلم میخواد که کاش هیجوقت باهاش اشنا نشده بودم ولی نمیدونم چرا نمیتونم تموم کنم
این یک ماه اقا با من تا حدودی راه اومده ولی من روز به روز دارم بدتر میشم فقط دلم میخواد خودمو رها کنم حس میکنم تو زنجیرم
اما از یه طرفم میگم اگه پشیمون بشم چی؟ اگه یه وقتی بفهمم که اون ادم خوب بوده من بد بودم چی؟ این افکار داره روحمو میخوره
اگه میشه کمک کنید
و بابت طولانی بودن متنم عذر میخوام