برادر معتاد زورگوی.من مدام زندگی.رو برای من و مادرم غیرقابل تحمل و تلخ کرده مدام دوست معتادش رو میاره و باهم.مواد مصرف میکنن مدام پول میخاد ما پولی نداریم و در یک خانه بسیار کوچک زندگی میکنیم. من بیماری خاص دارم و ضعیفم و نمیتونم متقابلا باهاش برخورد کنم. خانواده خواهرم و برادر بزرگم و دیگران هیچ کمکی به ما نمیکنند. بارها به زندان فرستادیمش. ولی فایده ای نداره.من بیشتر نگران مادرم هستم. چند بار خواستم.خودمو رو بندازم.جلوی ترن مترو ولی بخاطر مادرم نکردم. شاید فکر.کحید این حرف کلیشه ای ولی واقعیترین.حرفه من از خودم بدبختر ندیدم من یه پکیج کامل از بدبختی رو دارم. از بیماری خاص 28 ساله که پیرم رو.دراورده و سالهاس عذاب میکشم بیکاری تجرد فوت پدر و دو برادر جلوی چشمم ورشکستگی پدر زندگی تو لونه 45 متری ته شهر قیافه بد ضعیف بودن و ……
بعید میدونم.کسی بتونه این.مشکل برادر انگل منو حل کنه.
چند بار خواستم.بکشمش..ولی چون ی کمی ادم.معتقدی هستم.نمیتونم.لعنت ب این.زندگی