با پسری ۳ساله دوستم.خونواده ها دوساله در جریانن.از اول من گفتم تکلیف رابطه رو روشن کنیم ایشون گفتن هنوز زوده.بعداز اصرارای من قبل عیدمادرشون زنگ زد و برای خواستگاری خواستن بیان.خونواده من گفتن قبل عید کی میاد خاستگاری و بذار خونمون تمیز باشه و … ی بهونه گیر اوردن و اجازه ندادن گفتن بمونه بعد عید.من تهرانی ام و پسر کارش اینجاست ولی خونوادش طارم هستن. ما خودمونم مثل اینا ترکیم. با اقامسر که صحبت میکردیم گفتم تو ک نمیخای برگردی زنجان؟گف تو نمیای گفتم نه.اخه منم بخوام خونوادم نمیذارن.خلاصه گف حالا ک باید با خونوادم مشورت کنم.خونوادشم گفتن ما مشکلی با تهران رفتنت نداریم ولی تعیین محل زندگی با مرده!بعد من گفتم خودمون بهتره تصمیم بگیریم.ایشون گفتن من باید برای موندن خودمو متقاعد کنم و فرصت میخام. الان یک ماهه که ایشون داره همچنان فکر میکنه.هروقت میگم چی شد میگه نمیدونم.میگم لااقل بگو چقد زمان میخای میگه نمیدونم. میگم پس بهونته؟میگه نه.گفتم اگه توی برنامه هات باشه که بیای خواستگاری بهم میگی،پس برنامه نداری! میگه هست .میگم کی؟ میگه سوالات تکراریه.کلا سکوت میکنه.البته دنبال خونه تو تهرانه که خونه بخره و انشالله میخاد معامله کنه.چون خونوادم شرطشون داشتن خونه هست. من قهر کردم رهاش کردم هیچکدوم نتیجه نداره.نمیدونم باید چیکار کنم. واقعا دوسش دارم دوس دارم کمکش کنم.فک میکنم تو تصمیم گیری مشکل داره.گفتم بریم مشاور قبول کرد و وقت گرفته که بریم. ولی من واقعا دارم ازین بلاتکلیفی رنج میبرم.بنظرتون بهونه نیس حرفاش؟ من چیکار کنم؟