سلام
30ساله هستم همسرم 31ساله.
دخترم 4سال ونیم .6ماهه باردارم.
6ساله که ازدواج کردیم.
همسرم قبل از ازدواج کوئست کارمیکرده و بخاطرشکست بعدازون درست وحسابی سرکارنرفته چند روز رفته ونرفته.خواستگاری که اومد3ماه بودرفته بودسرکار عقد کردیم از اون کار اومد بیرون دوهفته یجا دیگه رفت و ازاونجا هم اوجد بیرون بعد از عقد40روز بیکار بودتا اینکه براش کارپیداکردیم با کلی غر که کارش و محیطش مناسب من نیست 9ماه اونجا موند تا کاربهتری پیدابشه.
رفتیم سرخونه زندگی مون منم شاغل بودم و کمک خرج حتی عروسی وپول پوش رو بیشترشو من جور کردم!
خانواده ش به هیچ وجه پشتوانه نبوده و نیستن و بجای دلگرمی و راه کار درست همیشه سرکوفت میزنن و باحرفاشون احساس سرخوردگی ایجاد میکنن.
یک سال ونیم دفترپیشخوان بودن و از اونجا اومدن پیش خودم حدود 2سالی اونجا کارکرد البته من باردارشدم دیگه سرکار نرفتم.
بخاطر یسری مسائل و مشکلات باهم به نتیجه رسیدیم اونجا کار نکن و برن دنبال کار.
سه ماه بیکار بودن و 20روز دفتر ثبت اسناد رفتن که مسیر و حقوق بهانه شد که ادامه ندن.
با کلی رفت وامد نمایندگی بیمه گرفتن که پورسانتی بود و در مقابل استرس ها ونداشتن هایی که مجبور به فروش طلاهام شدم که قسطا وخرج خونه دربیاد و… گفتن خیالت راحت ماهیانه 10تومن میتونم دربیارم فقط یه سال بهم فرصت بده…
منم همراهیش کردم دلداری دادم تا نتیجه بگیرم…
تو یه سال صبر ماهی 1تومنم درنیاورد چه برسه به ده تومن!
پیشنهاد پرستاری پدر شهید دادن با خونه خیلی مشتاق منو راضی کرد که همه چی درست میشه و… منم با وجود اینکه گفتم میدونم این راهش نیست قبول کردم وهمراهیش کردم.
چندماه بعد بنده خدا فوت کرد و دوباره بیکاری …
الان دقیقا1ساله که دیگه حتی دنبال کارهم نرفته.
یبار باقاطعیت زنگ زدم چندتا کاریابی گفتن یسری شغل دارن ولی ایشون بهشون برخورد وگفتن با اینا زندگیمون نمیگذره و… رفت تو بروس که اونم خوابید. بروس خارج از کشور فارکس رو شروع کرد حدود50تومن خودشو برد توبدهکاری ولی اونم نتیجه نداد و فعلا چندماهه خوابیده و هیچ سودی دریافت نمیکنه حسابا بسته س وقابل برداشت نیس ولی مجبوره سود بده بخطر قرض هایی که گرفته.البته دو ماه اوضاع خوب بود و باردار شدم ….
با ارامش ازش خواستم تنها خواسته ی زندگیم که روز خواستگاری ازش داشتم که کار ثابت بوده رو انجام بده و نزاره انقد تو سرخوردگی و استرس باشم گفتم میدونم شرایط کاری بدشده هرجایی نمیتونی کار پیدا کنی و… اوایل جبهه میگرفت بحث میکرد الان فقط سکوت میکنه .
چندین بار گفتم میزان درامد برام مهم نیس فقط سرکار بره وتوخونه نمونه .
توخونه بودنش باعث تنبلی و کسلیش شده. تا پولش تموم میشه و پس انداز نداریم سریع قلبش رو میگیره ودست وپاهاش دردمیگیره و دعوا وبداخلاقیش با من وخانواده و دخترمون شروع میشه.
کنار محبت که جواب نداد از دعوا وقهر و طلاق هم استفاده کردم .قول داد درست بشه و ازم خواست صبر کنم.
منم دوباره صبر میکنم…
ولی تا کی میترسم ازین بدتر بشه و کلا دیگه سرکار نره …
با اینکه از اولم مخالف سرکار رفتنم بوده وهس میترسم مجبور بشم خودم اقدامی کنم که البته خانواده ش چندبار گفتن پسرمون کار گیر نمیاره تو برو سرکار ایشون دعوا راه انداخت که انقد بی غیرت نیستم و نمیزارم ولی باز ترسم زیاده.