با سلام. من 6 ساله که ازدواج کردم. شوهرم به صورت مادر زادی کمی زانویش کج هست و این موضوع بر تمام زندگیش تاثیر داشت. با توجه به فرهنگ کم منطقه زندگی ایشون در گذشته و نوع برخورد اعضای خانواده و فامیل دچار شکست های روحی بسیاری شد. با این حال بسیار مودب است و الان دانشجویی فوق الیسانس است و شاغل در یکی از ادارت دولتی است. اما من که با زندگی می کنم متوجه کمبودهایی که داشت می شوم و از این منظر من هم آزرده می شوم مثلا دوست داشت در گذشته مورد توجه قرار بگیرد و میان دوستان و هم سن و سالانش به حالت خوبی دیده شود اما نشد، اعضای خانواده همیشه او را ناتوان می دیدند و به او ترحم می کردند و این موضوع گاهی او را عصبی می کرد. در حال حاضر رفتارهایش به گونه ای است که مدام می خواهد مورد توجه باشد. مثلا هر چندماهی یک ماشین عوض می کند و یا مدام در خرید و فروش و … است . مدام در حال مرور سایتهای چون دیوار و شیپور و … است. خیلی وقتها شاید 2 میلیون اضافه داشته باشد و شاید 1 میلیون و از من می خواهد قناعت کنم تا او روی ماشینش بگذارد و آن را عوض کند.6 سال است که ازدواج کردیم و تا الان 13 ماشین عوض کرده ایم. بعضی از نیازهای خانه مثل پرده و موکت و … برایش اصلا مهم نیست و من باید گاهی اوقات تا 1 سال صبر کنم و با او بحث کنم تا او راضی شود آنها را تامین کند با اینکه خودم نیز شاغلم و حقوق دارم. همیشه تلاش کردم تمام یا 80درصد حقوقم را به او بدهم که او احساس بهتری داشته باشد اما نشد. در سخنانش کلمات سرد و ناراحت کننده به شدت دیده می شود. همیشه از او می خواهم کمی در مورد زنان و روحیات آنها مطالعه کند اما اصلا برایش مهم نیست. هروقت می خواهم با او صحبت منم می گوید چشم چشم،نگرانش نباش، بخند چه کار داری به این کارا و از این قبیل جملات. خیلی وقتها من عصبی می شوم و می گویم به جای این کلمات که می خواهی من حرف نزنم حداقل مشکلات را بشنو و کمک کن تا حلشان کنیم اما دریغ …….. . ما تا کنون موفق نشدیم بچه دار شویم و همه این مسائل مرا ناراحت و افسرده کرده. در مورد ارتباط با همسر و نوع رفتارها خیل مطالعه می کنم و سعی می کنم مسائل را حل کنم. بچه ها و بعضی از بزرگان خانواده با من در مورد مسائل روانشناسی مشورت می کنند. خیلی از روشها را امتحان کردم اما واقعا به نتیجه خوبی نرسیدم. به نظر شما من باید چگونه با او رفتار کنم؟

 

یکی از مسائلی که زیاد منو ناراحت می کنه اینه که با این که ما بچه دار نشدیم تا حالا ولی اکثر پزشکان ایشون رو مقصر میدونن اما همیشه میگه من دوست دارم چند زن داشته باشم. نحوه بیانش شوخیه اما این6 سال همیشه این مورد رو گفته و من ناراحت میشم همیشه بهش می گم اگه واقعا زن می خواهی برو ازدواج کن و اگر نه خواهش می کنم دیگه این حرفا رو نزن، این حرفا منو اذیت می کنه و من واقعا روش مقابله با این مسائل رو ندارم. من واقعا دوسش دارم و نمیتونم یک روز دوریش رو تحمل کنم ولی هروقت به اون میگم اون میگه برای من مهم نیست باشی یا نباشی و… البته انگار کلا دلتنگی برای خانواده پدر مادر و …. براش بی مفهومه. بیشتر نگاهش به زندگی مادی هست و اگر قدمی برمیداره معمولا دنبال سود هست. حرفها خیلی زیادن، اگه بخوام تایپ کنم تا فردا باید بنویسم.