با عرض سلام و احترام
من دختری بیست و پنج ساله هستم که با همسرم که سی ساله میباشد در کیش آشنا شدیم و الان یک سال و نیم است که در عقدیم ایشان نیشابوری و من اصالتا تبریزی هستم من بخاطر کار همسرم با ایشان به نیشابور امده ام و در خانه پدر شوهرم زندگی میکنیم و در این مدت دیده ام که همسرم به مادرش نگاه و توحه میکند لازم به ذکر است همسرم تک پسر میباشد و دو خواهر دارد و پدرشوهرم نظامی میباشد .
هر جایی که باشیم آنها یعنی شوهرم و مادرش باهم حرف میزنند و بهم نکاه میکنند و شوخی و خنده باهم دارند و این موضوع باعث حساس شدن من شده من به تازگی موضوع را با شوهرم در میان گذاشته ام نسبتا فرق کرده ولی باز هنوز بیشترین توحه بیشترین حرف و نگاه را با مادرش دارد و این موضوع باعث سلب آرامشم شده و همیشه به این حرکات فکر میکنم و نمیتوانم از ذهنم خارج کنم
شوهرم میگوید من میخواهم همه را باهم داشته باشم و همه باید توجهشان به من باشد .
انگار او و مادرش زن و شوهرند و من اضافه.
چه در حمع فامیلی چه در جمع خانواده خودشان همیشه بهم نگاه میکنند حرف میزنند یا شوهرم بخواهد حرفی را شروع کند با نگاه کردن و گفتن به او آغاز میکند و مادر شوهرم نیزهمینطور است با شوهر خودش اینطوری نیست
مثلا وقتی شوهرش از سرکار میایید به او سلام و خسته نباشید نمیگوید ولی وقتی پسرش می آید به او میگوید در هر جمعی باید روبروی پسرش بنشیند و سر سفره نیز روبرویش مینشیند و جای خودش را آنجا میداند که که روبرویش باشد کسی بخواد جابجا بنشیند جا را عوض میکند.
رابطه من و همسرم خوب است فقط این مشکل خیلی برایم بزرگ شده و از ذهنم خارج نمیشود نمیدانم باید چکار کنم و مستعصل مانده ام ،گفتهام ولی هیچ اثری ندیده ام.

مادزش میگوید باهم بیرون بروید و خوش باشید ولی وقتی بیرون میرویم چهره اش فرق میکند یا وقتی شوهرم با من حرف میزند متوجه ناراحتی مادرشوهرم میشوم.

انگار با مادرش بودن بیشتر ازمن به او لذت میدهد که میخواهد اینگونه رفتار کند
در جمع با مادرش شوخی میکند و من نمیدانم جایگاهم چیست….
لطفا راهنماییم کنید با این روند توان ادامه دادن ندارم .در این مدت دیده امو خسته شده ام