سلام . من دانشجو هستم و سال اول دانشگاه با فردی اشنا شدم و پس از مدتی ایشان گفتند که قصد ازدواح با من را دارند و با خانواده مطرحش خواهند کرد و من نیز به ایشان اعتماد کردم. ایشان همان مدت موضوع را با خانواده اشان مطرح کردند. خانواده ی مذهبی آن ها هم ب عنوان اولین سوال پرسیدند ک ایا من چادری هستم و وقتی فهمیدند نیستم ب شدت مخالفت کردند. بعد از این موضوع ایشان به من گفتند که باید صبر کنم تا ایشان شرایط را عوض کنند. من مدام اصرار میکردم ک ایشان باز با خانواده اشان حرف بزنند و اصرار کنند ولی ایشان هر بار ب بهانه هایی این کار را به تعویق می انداختند. در نهایت بعد از گذشت چند سال ایشان یک یا دو بار دیگر از طریق چت این موضوع را با مادرشان مطرح کردند و مادرشان موضوعاتی مثل مذهب و کار نداشتن پسر را مطرح کردند. این اقا چند بار هم سعی کردند کار پیدا کنند اما جدی نبودند و میگفتند اگر مادرم بفهمد عصبانی و ناراحت میشود .ب مرور زمان بیشتری گذشت. من بارها با ایشان دعوا کردم زیرا فکر میکردم مشکل ما با حرف زدن پسر با خانواده حل میشود. ولی ایشان حاضر به حرف زدن نبودند. و فقط میگفتند باید صبر کرد تا شرایط تغییر کند . در ضمن ایشان بسیار مذهبی هستند و پیشنهاد دادند که صیغه کنیم بدون اجازه ی پدرم و من حاضر ب انجام این کار نشدم. بسیار خوش اخلاق و مهربانند و در شرایط مختلف همیشه همراه منند و بسیار قابل اعتمادند. ولی
نمیدانم چ کنم چون از حرف زدن با مادرش میترسد و عملا هیچ چیز زندگیش دست خودش نیست. تک فرزند هم هست.و رابطه ی ما در شرف چهار ساله شدن است. من حاضر به تغییر دادن خودم نیستم و البته خانواده ی مذهبی ای هستیم اما نه خیلی زیاد.و همچین از لحاط روحی نمیتوانم از این اقا جدا شوم چون بسیار تنها هستم و این اقا تنها دوست و همراه و هم صحبت من است. لطفا بگویید چ باید بکنم