با سلام دختری 33 ساله هستم در یک خانواده که تقریبا ازادی ندارم زندگی می کنم یکباردر سن 22 سالگی عاشق یه پسری شدم که بدلیل ضعف مالی متاسفانه به دلیل مخالفت خانواده به هم نرسیدیم البته این آقا هم با اولین مخالفت جا زدن خب اولش برایم بسیار سخت بود ولی خودم و با ادامه تحصیل سرگرم کردم ولی نتونستم فراموش کنم ولی همیشه پس ذهنم سوال بود که کسی که ادای عاشقا رو داشت چرا ایستادگی نکرد و خیلی راحت دنبال زندگی خودش رفت و من دوباره با کار کردن خودم و مشغول کردم شاید روزی بیشتر از 12 ساعت کار میکردم حتی روزهای تعطیل هم کار می کردم و خیلی زودتر از انچه که فکر می کردم به تمام قسمت های کاری مسلط شدم و تو اوج کاری بودم تا اینکه مدیرم که متاهل بود عاشق من شده بود و من اصلا فکرش هم نمی کردم و بسیار از این موضوع ناراحت شدم و عرض کمتر از یک هفته استعفا دادم و دلیل استعفا هم کار زیاد شرکت اعلام کردم در حال حاضر کار می کنم ولی نه در اوج و نه با علاقه دیگه حس می کنم بریدم نه انگیزه ای دارم نه هدفی با هیچ کلاسی روحیه ام عوض نمیشه و نصفه رها میشه کلا نسبت به آینده چیزی جز تنهایی در تصورم نیست الان اسم ازدواج هر کسی که میاد فقط دوست دارم برای خودم گریه کنم به شدت نا امیدم از این وضعیت خسته شدم خواهش می کنم کمکم کنید