سلام خدمت شما
من تازه ارشدمو تموم کردم. دچار افکاری شدم که دوست داشتم تا افرادی دیگر مشاور راهنماییم کنن که اگر جای من بودن همین فکرو می کردن؟ راستش من زمانی که داشتم برای ارشد شرکت می کردم چون هدفم دکترا بود می خواستم برم سراسری اما همون ایام اتفاقی افتاد که خراب کردم وتصمیم گرفتم برم آزاد یه جای کوچیک. همه بهم گفتن اینجا بهت چیزی یاد نمی دن. واسه همین سعی می کردم با کسی زیاد در این موردا صحبت نکنم و بیشتر می رفتم کتابخونه و هفته ای کتاب می گرفتم. اما هر هفته که می رفتم کتابدار خانم که خیلی هم بی ادبی می کرد بهم می گفت تو چرا انقدر میای کتاب می گیری، یه هفته نرفتم و دوباره رفتم اما اون همش حرفشو تکرار می کرد. منم انگار لال می شدم آخه اصلا انتظار اینجور سوالو نداشتم. اما تو کلاساهم چون بچه ها خیلی سطحشون پایین بود معمولا از جزوات و کتب من استفاده می کردن ولی خیلی هم بی ادبی می کردن و تیکه مینداختن طوری که حتی با پاسخ قاطع من یا گه گاهی سکوت من کوتاه نمیومدن و سعی می کردم ازشون فاصله بگیرم. مثلا خیلی زوم کرده بودن رو اینکه چون استاد به همه ۲۰ داده حق تو ضایع شده!!! ولی برای من اصلا مهم نبود. من اشتباه کردم و با یکی از استادای همونجا پایان نامه برداشتم چون تو دو درس استادم بود و آدم خوبی به نظرم میومد. اما سطح درسیش خیلی پایین بود. کلا استادای دیگه اصلا در کلاسا که برای نوشتن مقاله می رفتم سراغشون حتی منو نگاه هم نمی کردن و من خیلی خجالت می کشیدم و میومدم خونه خودم همایش می نوشتم. اون خانمی که برای راهنما انتخاب کردم اخلاقش ظاهرا با من خوب بود. اما یه روز که می خواستم کارم رو بهش نشون بدم رفتارهای سردش شروع شد. درو محکم بست و منی که پشتش بودم نزدیک بود در بخوره به صورتم. بعد هم رفتم تو گذاشت آخرین نفر کارمو ببینه. من اصلا هیچ رفتاری قبلش باهاش نداشتم. و بعدا متوجه شدم به خاطر انتخابات شرکت کرده بود و می خواست من براش تبلیغات کنم. در صورتیکه من اصلا تا الان از اون کارا نکرده بودم و اصلا سیاست نمی دونم چیه. خلاصه چند نفر واسطه شدن تا راضیش کنن کار من به اتمام برسه. اما بعد انتخابات با بی ادبی تمام به من توپید و حتی آموزش دانشگاه هم که بهش زنگ زد با گستاخی باهاشون رفتار کرد و آموزش گفت از من کاری برنمیاد. با وساطت معاون دانشگاه رفتم با یه استاد دیگه که اون سطحش از قبلیه بیشتر بود و همون اول کار بهم گفت تو نصفه اینکارارو اینحا انجام می دادی نمره کاملو می گرفتی منم بی خیال و خوشحال به کارم ادامه دادم اما یهو تو دفاع بهم داد ۱۷/۵. داورهایی هم که بودن با بی ادبی به من تیکه انداختن. از اون موقع ترس و نگرانی های من شروع شد. چون همش سرم تو کار خودم بود بعد یهو یه نفر یه آسیبی به من می زد. همش به خودم می گفتم پس در تمام طول مدتی که من اونجا بودم اونا نسبت به من حساس شده بودن شاید فکر می کردن می خوام جاشونو بگیرم و نکنه مثلا کتابام و جزواتم که دست استادا و بچه هابود یه سمی چیزی توش گذاشته باشن مثلا منو فلج کنن. بعد چون معمولا کارهاشون یهویی بود یهو به خودم بیام ببینم فلج شدم. در همون حین که داشتم امضاهای پایانی رو می گرفتم یک روز یکی از استادای داورم منو تو دانشگاه دید و با تعجب اومد جلو و پرسید: مگه شما دفاع نکردی؟ پس چرا اومدی دانشگاه. منم که ترسیده بودم گفنم اومدم امضاهامو بگیرم. چند بار دیگه هم تو دانشکده های دیگه منو می دید و هردفعه رنگ از صورتش می پرید. دو تا استادای قبلی هم که منو می دیدن انگار جن دیدن قیافه هاشون عوض می شد. به استادم گفتم میخوام مقاله برگرفته از پایا نامه بنویسم. گفت خودت تلاش کن و بنویس. ولی من چند بار نوشته بودم تنهایی همش رد می شد. از اون به بعد ترسم خیلی بیشتر شد و تقریبا دیگه درس نخوندم و کتابامو بردم یه گوشه. و دکترا شرکت نکردم. خیلی ناراحتم . هم می ترسم بهشون دست بزنم بعد یهو یه بلایی سرم بیاد اون هم بی دلیل. هم دوست دارم و زحمت کشیدم تمام خلاصه نویسی هایی که برای ادامه کارم گذاشته بودم نمی تونم بریزم دور. ممنون می شم بگید اگر شما جای من بودین چیکار می کردین؟