سلام من ۳۱ سالمه و ۷ ساله ازدواج کردم البته دوران دوستی و نامزدی و عقد حدود ۷ سالی طول کشید یعنی حدودا ۱۴ ساله با همسرم رابطه دارم
همسرم یه آدم کاملا محافظه کاره جوری که من یک هفته بعد از ازدواجمون متوجه شدم که یه بدهی خیلی زیاد داره بخاطر علاقه ای که بهش داشتم خودم و خانوادم کمکش کردیم و بدهیشو پرداخت کردیم تو همون موقع ها متوجه رابطه اش با یه خانم شدم که وانمود کرد به واسطه همین بدهی باهاش ارتباط داره و ازش پول قرض گرفته و بعد از کلی بحث قول داد که تمامش کنه و با میونجی گردی پدرش منم بخشیدم بگذریم که چند سال بعد باز متوجه شدم اون رابطه تمام نشده ‌هر بار به خاطر علاقه ام کوتاه اومدم تا یکی دو سال پیش که دوباره دیدم به هم پیام میدن از اون موقع دلم سرد شد دیگه گفتم دیگه برام هیچ اهمیتی نداره فکر طلاق بودم اما بخاطر دل خانوادم انجامش ندادم
اما کلا خیلی سرد شده بود من باید بهش نزدیک میشدم تا یکم برام وقت بزاره حتی چندین بار بهش گفتم که مثلا تو چرا منو بغل نمیکنی اونم بایه بغل دو دقیقه ای ردش میکرد یا اینکه در روز شاید یکی دوبار باهام تماس میگرفت که اونم کار داشت نه اینکه بخواد صدام بشنوه و تماسای منو ده بار یه بار جواب میداد و هزار تا بهانه میاورد
خیلی تلاش کردم و خودمو بهش چسبوندم ولی براش هیچ فرقی نداشت یعنی از نظر خودش خوبه همه چی رفتارش عادیه ولی من واقعا نیاز دارم برام وقت بزاره حتی در حد حرف زدن فقط وقتایی که بحثمون بشه یادش میوفته باید منو بغل بگیره
بعداز اون بدهی شرایط مالی خوبی نداشت کل این سال ها من ساپورتش کردم اوایل دست خودمم تنگ بود ولی توقعاتم کم کردم و چیزی ازش نمیخواستم تمام قسط ها هم خودمو خانوادم پرداخت کردیم گهگداری پولی دستش میومد تا میشد نمیذاشت من متوجه شم و بیشترش خرج خانوادش میکرد من مشکلی با این کارش ندارم
اگرم من متوجه میشدم به من میداد البته یک هزارم پولایی که بعد ازم میگرفت نمیشد
یه مدت کلا خودم ازش فاصله گرفتم پیش هم دیگه نمیخوابیم حتی تلاش نکرد بخواد از یک ماه یک بار برم پیشش بخوابم یا خودش بیاد
نهایت محبتش اینه که صبح ها بیاد بالا سرم پتو بکشه روم یا گاهی دستم ببوسه بهانشم اینه که نمیخوام بیدار شی
میدونم الان برای این حرفا دیره ولی طرز رفتارش با خودمو نمیپسندم اوایل از روی علاقه چشمام میبستم البته تا دلخور میشدم از دلم درمیاورد
اما الان بیشتر اینکه علاقه ای باشه حس میکنم صرفا چون دلم براش میسوزه کنارش موندم
الان یه مدته که یه کار درست و درمون پیدا کرده با اینکه همچنان من ساپورت مالیش میکنم اما باز خیالم راحته سرکاره واز پس خودش برمیاد بابت همین تصمیمم برای طلاق قطعی تر شده احساس میکنم با ادامه دادن به این رابطه به خودم ظلم میکنم واقعا دیگه نمیکشم اگر کسی نباشه باز حداقل انتظار توجه و محبت ندارم
چند روز پیش رفتم مشاور فهمید حتی نپرسید چی شد رفتی نهایت تلاشش این بود که صبح قبل رفتن بیاد چند دقیقه تو تخت کنارم دراز بکشه و بغلم کنه نهایت تلاشش برای من همینه که دیگه بنظرم دیر شده من حسی ندارم و اصلا بغلش ارومم نمیکنه
نمیخوام چند سال دیگه پشیمون تر ازالان باشم