سلام وقتتون بخیر
من یه خانم ۲۵ ساله و کارشناس مدیریت خوندم ولی خونه دارم
شوهرم ۲۶ سالشه و تا دوم راهنمایی خونده
تقریبا ۲ ساله ازدواج کردیم
ماجرای ازدواج ما خیلی مسخره بود
اول بگم سنتی بود
ب زور اورده بودنش خواستگاریم چون میگفت زن نمیخوام فعلا ولی من از اینا بی خبر بودم تو نامزدی متوجه اینا شدم وگرنه اصلا راضی نمیشدم اولش بنا به یک سری دلایل ردش کردم دوباره اومدن و دایی بزرگم خیلی دخالت کرد و گفت شرایط رو قبول دارن و اینا
بعدش بابا و برادر شوهرم گفتن قبول داریم ولی فردین قبول نکرده بود اونا بهم دروغ گفتن
چون به زور اورده بودنش نه خودش شرط و شرایط گذاشت برام نه شرط و شرایط منو شنید
اون یه ادم خیلی رفیق باز و عصبانی و بد دل و مرد سالاره
البته ناگفته نماد اون از نظر مادی کم نمیذاره برام حتی از لحاظ جنسی اگه یه شب ارضا نشم غصه میخوره اما اخلاقای دیگش اذیتم میکنه
میگه زن حق نداره با دوستاش حتی چت هم بکنه حق نداره بره باشگاخ بره گواهینامه بگیره حق نداره تنها بره بیرون حتی تا خیاط سر کوچمونم نمیذاره تنها برم
میگه حق نداری اینستا بذاری ولی خودش اینستا که داره هیچ کلی هم خانومای عجق وجق فالو کرده دیروز فهمیدم قبلا چهار پنج تاشو دیده بودم پرسیدم کین اینا گفت یکی دوس دختر دوستمه یکی خواهر دوستمه یکی فلان و فلان
ولی داره دروغ میگه اخه دوس دختر و خواهر و اینا ب اون چه ربطی داره
بعضی وقتا به این فک میکنم که خودش خیلی عوضیه و داره یه کارایی میکنه بخاطر همینه انقد بددله واسه من
همیشه گوشی من دستشه همه چیمو چک میکنه تماس پیام عکس همه رو ولی خودش گوشیشو صدتا قفل زده کسی حق نداره به گوشیش نزدیک بشه
درسته که گوشی حریم شخصیه ولی اگه حریم شخصیه چرا گوشی منو چک میکنه
خیلی بابت قضیه اینستاش اذیت شدم اصلا داغونه اینستاش
خودش صبح و شب با دوستاش بود ولی دوستامو ممنوع کرد بخاطرش تک تک پیام دادم گفتم دیگه نمیتونم باهاتون در تماس باشم با اینکه دخترای خوبی بودن ولی ردشون کردم ب امید اینکه دست برداره از رفیق بازیاش ولی هیچی به هیچی
اینم بماند که من این همه احترامشو نگه میدارم ولی اون خیلی وقتا پیش خونوادش منو ناراحت میکنه با عصبانیتش یا با توهینش مثلا
تو این دو سال به پدر شوهر مادر شوهر خواهر شوهر برادر شوهر به خمه پناه بردم کمکم کنن ولی فقط وعده وعیدای الکی دادن

دیگه خستم از بی معرفتیاش
یه بار با دوستاش رفت تهران واسه خوش و بش مادرش مریض شد بردیمش بیمارستان برگشت سه روز قهر کرده بود مثه کلفتا باهام رفتار میکرد سر اینکه من بدون اجازه رفتم بیمارستان با مادرش عوض تشکرش بود
یه ماه تموم من خونه مادر شوهرم بودم چون کرونا داشت این همه زحما و بدبختی ساعت۷و نیم هر روز میرفتم بالا خونه مادرشوهرم ولی شوهرم ساعت۱۱ پامیشد اونم با چه ادعایی یه شب کار داشتم رفتم پایین برادر شوهرم بالا بود سر اینکه نرفتم واسش میوه بذارم چیکارا که نکرد باهام چه حرفا که نزد
ولی من باز تحمل کردم و چیزی نگفتم
درد و دل زیاده نمیشه همه رو نوشت
ولی من خیلی احساس پوچی میکنم تو این ازدواج
چون هر چی خوش و بش هست با دوستاش میره حتی یه پیاده روی منو نمیبره
میگه زنو چه به این چیزا
دیگه احساس انسانیت نمیکنم خیلی محدودم خیلی
راضی نمیشه بریم مشاوره انقد که کوته فکره اصلا همه علم و دانش و درس و دانشگاه رو مسخره میدونه
سر و ته حرفاش همش فوش میده به این و اون سر هیچ و پوچ
دیگه دارم روانی میشم
ب نظرتون تصمیم درستی گرفتم واسه جدایی؟
خونه بابام از نظر مالی زیاد خوب نیستن و تو روستا زندگی میکنن
اگه فردا برم خونه بابام اصلا نمیتونم یه کار واسه خودم دست و پا کنم چون دور از شهرم
نمیتونم بعد جدایی هیچ برنامه ای داشته باشم
لطفا کمکم کنین