سلام من یه دختر ۱۹ ساله هستم..این روزا واقعا احساس تنهایی ناراحتی و افسردگی دارمم..بی دلیل گریه میکنم..کافیه کوچیک ترین چیزی بهم بگن و من بزنم زیر گریه..خیلی زود عصبانی میشم و کنترل خودمو از دست میدمو شروع میکنم به داد و بیداد..اما بعدش از کارم کلی پشیمون میشم و هعی خودمو سرزنش میکنم که چرا این حرف و زدم این کارو کردم وهمراه با گریه..! واقعا بعد از عصبانیتم کلی ناراحت میشم مخصوصا اگه با اعضای خانواده باشه..احساس تنهایی میکنم..مادرو پدرم شاغلن اما خب زمانیم که خونه هستن هیچ جوره کم نمیذارن برامون و خب تو زندگی هیچی کم نداشتم..با اینکه شاید پولدار هم نیستیم..دوستای زیادی دارم ولی رفیق واقعی,ندارم..انگار فقط ادمای زیادیو میشناسم..من خیلی مهربونم و همیشه درکنار دوستام توی شرایط سختشون بودم اما خودم کسیو برای همراهی ندارم انگار..به ظاهر انگار ادم خوشبخت و خوشحالیم که دورش پر ادمه اما من تنهام..سال قبل اینقدر بد بیاری اوردم..که باعث شد انگیزمو برای کارا از دست بدم و تلاش نکنم برای هیچی دیگه..تو هرکاری از خدا کمک خواستم هیچ نگاهیی بهم نکرد..هیچ کمکی بهم نکردو همه چی برعکس شد…گاهی حس کردم باهام قهره..همینا باعث شده ایمانمم کم بشه ..گاهی التماسش کردم که یه نشونه از خودش بهم نشون بده..نشونم بده که هست حواسش به منم هست اما بازم هیچی..نشد..روزا به عادی ترین شکل داره میگذره نه اتفاقی نه انگیزه ایی..
باشگاه میرم و ی ورزش رو به صورت حرفه ایی دنبال میکنم فقط به عشق استادم که بی اندازه دوسش دارم و علاقه ی پدرم به این که من ورزشمو ادامه بدم..اما امیدمو این روزا نسبت به اونم از دست دادم..خدا که به من نگاه نمیکنه کمکم نمیکنه..هرچقدرم تلاش کنم بد میارم..
من بی هدفم..احساس پوچی میکنم..یکیو ندارم که حرف دلمو بهش بزنم.. انگار نمیتونم باکسی صمیمی بشم..چند سال پیش ی دوست صمیمی داشتم اما ازش ضربه خوردم و نارفیقی دیدم شاید بخاطر همینه..اما فقط اینو میدونم این روزا امیدمو نسبت به همه چی از دست دادم..زیاد میخوابم .بی دلیل گریه میکنم…من تنهام بی انگیزم بی هدفم..دختر خوشگل مهربونی هستم اما خب اینو واقعا میبینم که انگار اونایی که ظاهرشون اینجوری نشون میده تنها ترن