سلام وقتتون بخير من يه دختر 17 سال ام كه در يه مدرسه با فشار درسي بالا درس ميخونم…پارسال همين موقع كلي هدف داشتم اما الان ديگه برام مهم نيست كه چي ميشه…اعتقاداتم و حتي آرمان هامو از دست دادم و به طور كلي دچار يه بي هدفيو سردرگمي شدم….با مشاور مدرسه كه صحبت كردم گفتن خسته شدي و نياز به استراحت داري ولي راستش روم نشد بهش بگم كه با اين حجم درسي و تكاليفي كه برامون مقرر كرديد اگه استراحت كنم از زندگي عقب ميوفتم….پارسال عاشق درس خوندن بودم وخوبم نتيجه ميگرفتم ولي الان حالم بهم ميخوره از درس خوندن از تلاش كردن براي هدفي كه شايد بهش برسم شايد نرسم….قبلا خيلي اميد داشتمو مثبت نگر بودم ولي الان همش ميخوام بخوابم كه منفي نگر نباشم ولي اونم نميتونم….هميشه من به ديگران اميد ميدادم اما الان اميدي ندارم كه به ديگران بدم براي همين كمتر با ديگران حرف ميزنم كه حال منفي بهشون منتقل نكنم…فكر ميكردم براي فضاي اطرافمه مثل دكوراسيون اتاقمه پس تصميم گرفتم تغييرش بدم اما هيچي تغيير نكرد…فكر ميكردم براي حالت آشفته موهامه پس اونم تغيير دادم اما بازم هيچي عوض نشد…ديگه راهكاري ندارم چون هر چيزي كه ميتونستم تغيير بدمو عوض كردم اما درست نشدم….حتي قبلا خيلي استرس نتيجه و يادگيريامو داشتم اما الان فقط درگير اينم كه زير ميانگين نباشم…همش حالو هواي گريه دارم….خسته ام از زندگيو حالو هواش…خودم اين حال خودمو دوست ندارم و خيلي دنبال تغييرشم ولي راه درستي پيدا نميكنم…حس ميكنم قبلا خيلي آرزو مند بودم كه فكر ميكردم آرزو ها دست يافتين اما الان حس ميكنم نميشه به هيچكدومشون رسيد….هدفم برام روشنه ولي نميخوامش چون حس ميكنم ديگه لايقش نيستم….جملات انگيزشي يا آهنگاي انگيزشيم روم اثري نداره حس ميكنم توي يه باتلاقي از سياهيم كه هر روز بيشتر دارم فرو ميرم….خلاصه تر بخوام بگم هيچ اميدي براي زندگي ندارم و حتي اراده اي هم براي اتمام زندگيم ندارم اما بهش فكر ميكنم….جديدا انقدر منفي شدم كه هيچكس از اطرافيانمم باهام حوصله صحبت كردن نداره منم حرفي نميزنم در اين مورد تا اذيت نشن…حس ميكنم براي هيچكس مهم نيستم و حتي حس ميكنم همه بدون من كاراشون راحتر ميشه….خسته ام و نميدونم بايد چيكار كنم…ممنون ميشم اگه راهنماييم كنين