با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما؛ میخواستم از شما مشاوره و راهنمایی بگیرم؛ من تقریبا 25 سالم هست و از سن بلوغ معتاد به خودارضایی بودم و هر سالی که گذشت این کار رو کمتر و کمتر کردم تا الان و از روزی چندین و چند بار به هفته ای یکی دو بار رسوندم و این هفته ای یکی دو بار هم در خواب تحریک میشم و خیلی خودم رو کنترل میکنم که انجام ندم ولی کم میارم. الان نزدیک به یک سال هست که اصلا نه تو اینترنت دنبال چیزهای تحریک کننده هستم و نه اصلا تا به حال با جنس مخالف رابطه جنسی داشتم که تحت تاثیر رابطه جنسی قرار بگیرم. از خودارضایی هم اصلا بدم میاد ولی فقط تو خواب تحریک میشم و زمانی که بیدار میشم توان کنترل کردن خودم رو ندارم و انجام میدم. از دوستی با دخترها هم همیشه جلوگیری کردم چون اصلا دوستی با دخترها رو دوست ندارم ولی چندبار تا به حال از طریق شبکه های اجتماعی با دخترها آشنا شدم که از خودم چند سال بزرگتر بودن و بهشون علاقمند هم شده بودم ولی به سرانجام نرسید و اصلا هم از نزدیک ندیمشون و این موضوع برای خیلی سالهای پیش هست که به جز فیسبوک و توییتر شبکه اجتماعی دیگری نبود و بعد از اون ها دیگه کلا از دوستی با دخترها فاصله گرفتم تا وقتی که وارد دانشگاه شدم و همون روز ثبتنام باز یه دختری رو تو صف ثبت‌نام دیدم که بهش علاقمند شدم و اونم ظاهرا بهم علاقه داشت و خیلی تو دانشگاه میدیدمش البته با یه پسر دیگه دوست شده بود ولی یکبار بهم لبخند زد و هربار هم که میدیدمش محوش میشدم و اون هم همینطور بهم نگاه میکرد ولی هیچوقت نرفتم سمتش چون با یکی دیگه بود. بعد از دو سال رفتم که باهاش حرف بزنم که ازش اجازه گرفتم که چند دقیقه وقتش رو بهم بده که گفت نه و دیگه هم نرفتم سمتش تا پارسال که تو تلگرام با یه دختری آشنا شدم که ظاهرا مثل خودم بود و بهم علاقه داشت و من هم بهش گفتم که با دخترها اصلا دوست نمیشم مگر اینکه رابطمون بخواد به ازدواج ختم بشه که اونم گفت منم همین رو میخوام و خلاصه من رو به خودش علاقمند کرد و خودشم ظاهرا خیلی بهم علاقه داشت و دو بار هم رفتیم بیرون و بعد از 4 ماه گذاشت رفت و هر کاری کردم دیگه برنگشت، حتی بخاطرش کلی گشتم تا آدرس محل کارشو پیدا کنم و فقط از دور ببینمش که دلم یکم آروم بگیره و هیچوقت هم نرفتم براش مزاحمت ایجاد کنم فقط یکبار خواستم ناشناس براش هدیه بفرستم و فرستادم ولی فهمید که منم و خیلی بد شد. بعد از من با خیلیا بود ولی پاش وایستادم که اگه برگشت سراغم جاش رو کس دیگه ای پر نکرده باشه و الان تقریبا 9 ماه شد که منتظرش شدم و اون برنگشت و تازگیا فهمیدم که انگار با اون کسی که هست رابطه جنسی داشته و با طرف هم میخوابه البته اگه اشتباه نکرده باشم و بهش تهمت نزده باشم ولی اگه این کار رو هم نکرده باشه همدیگه رو بوسیدن خودم عکسشون رو دیدم تو پروفایلش و دیگه ازش متنفر شدم بعد از این همه مدت. من خیلی تنهایی کشیدم و بیشتر عمرم تنها بودم فقط تو دوران دبیرستان چندتا دوست داشتم که میرفتیم بیرون چرخ میزدیم و برمیگشتیم خونه هامون و بعد از اون دوران من کلا تنها شدم و همه روزامو تو تنهایی گذروندم. الان دلم میخواد که ازدواج کنم که هم از تنهایی در بیام و هم تشکیل خانواده بدم و هم این که من بچه خیلی دوست دارم و از زمانی که خودم بچه بودم با بچه های کوچیک فامیل خیلی بازی کردم و سرگرمشون کردم تا الان و دلم میخواد که تا جوونم و شاد و سر حالم با بچه خودمم بازی کنم و حسرت به دل نشینم که یه عمر با همه بچه ها بازی کردم و سرگرمشون کردم ولی با بچه خودم حوصله بازی کردن ندارم و بابت مسئله خودارضایی هم میخوام که دیگه مرتکب گناه نشم و از راه شرعی نیاز جنسی خودم رو رفع کنم. تو فامیل هم دختری نیست که من بهش علاقه داشته باشم و بیشتر دخترهای فامیل از من خیلی بزرگترن و فقط 2 نفر هستن که میتونم باهاشون ازدواج کنم که اون هم اصلا بهشون علاقه ندارم؛ مشکل دیگم هم این هست که من اصلا شرایط ازدواج رو ندارم و خانوادم هم اصلا به این فکر نیستن که من هم باید ازدواج کنم بلاخره به هیچ چیزی فکر نمیکنن و من فقط خودمم که به خودم فکر میکنم و اونا اصلا هم براشون افسردگی و تنهایی من که همش یه گوشه خونه کز کردم مهم نیست وگرنه تو این همه سال یه فکری برام میکردن. از یه طرف هم همه کسایی که تو فامیل از من چند سال کوچکتر هستن هی ازدواج میکنن و میرن سر زندگیاشون و من همینطور تنها موندم و کسی بهم اهمیت نمیده. نه اینکه آدم حسودی باشم ولی من هم مثل اونا انسانم و وقتی اونا از من کوچکتر هستن و به ازدواج نیاز دارن، من که از اونا بیشتر واجد شرایطم بخاطر سنم.
من تو خانواده ای بزرگ شدم که کلا بیخیال و بی فکر هستن، یه منم که توشون آینده نگرم یکم و تا جایی که بتونم تلاش میکنم برای آیندم. الان چند سال هست که پدرم به رحمت خدا رفته و طی این چند سال هیچکدوم از برادرام دنبال هیچکدوم از کارای انحصار وراثت و مالیات بر ارثش نرفتن و من از پاییز پارسال خودم تصمیم گرفتم که کارهاش رو انجام بدم و رفتم انجام دادم و تا پایان سال درگیر بودم و بلاخره هم گواهی انحصار وراثت پدرم رو گرفتم، هم یارانمون که سال ها قطع شده بود رفتم دنبالش و دوباره درستش کردم و هم این که پدر من یک مقدار زمین داشت که شهرداری توش ساخت و ساز کرده بود و زمانی که خودش در قید حیات بود بیشتر پولش رو بهش داده بودن و قرار بود یه ۴ تومن هم بدن که باز خودم انقد رفتم دنبالش تا ازشون گرفتم و اگه من نبودم هیچ یک از اعضای خانوادم نمیرفتن دنبالش با این که وضع اقتصادیمون هم اصلا خوب نیست فقط هزینه کارهایی که کردم رو بهم دادن. با همین پول این تکه زمین پدرم برای برادرم یه ماشین صفر براش خرید سال ۹۲ که ۲۰ تومن بود و به منم ۵ تومن داد که همونموقع برای شهریه دانشگاه و یه سری لوازم گرفتم و به ماشین نیاز نداشتم اون زمان. حالا مادرم که پدرش بیشتر از ۳۰ سال هست که به رحمت خدا رفته یه باغ خیلی خوب داشت که انقد نفروختنش که همه محصولاتش از بی آبی خشک شد و الان فقط یه زمین خالیه، بهش میگم به برادرت که سرطان داره و هر لحظه ممکنه که بمیره بگو که این زمین رو بیان بفروشن یه ماشینم برای من بگیرید، میگه خودت باید کار کنی و پول در بیاری و بری برای خودت ماشین بخری، بهش میگم چطور برای اون داداشم ۲۰ تومن پول دادید ماشین خریدید براش بهش از این حرفام نزدید به من که رسید اینجوری میکنید هیچی نمیگه. اصلا حس میکنم که فرزند این خانواده نیستم که هیچکدومشون بهم کمک نمیکنن همونطوری که هوای همو دارن هوای من رو اصلا ندارن. اگه من الان خودکشی هم کنم از بیخیالیشون نمیگن اگه کمکش میکردیم الان زنده بود میگن راحت شد قسمتش همین بوده اصلا یک درصد تقصیر رو گردن خودشون نمیندازن. دیگه نمیدونم باید کجا برم و چیکار کنم؛ ممنون میشم شما من رو راهنمایی کنید و یه راهی جلوی پای من بگذارید.

با تشکر فراوان از شما