جدايي موقت
سلام.اقاي دكتر ممنونم از راهنماييهاتون.اگه ممكنه اين سوال اخرم هم جواب بدين واقن ممنونتون ميشم دعاتون ميكنم.من چن روز پيش سوالي رو با عنوان “جدايي بخاطر شرايط بد روحي”مطرح كردم و لطف كردين جواب دادين بهم.ديشب اون خانوم پيام دادن گفتن نميتونن بيشتر از اين برام نقش بازي كنن و منو معطل كنن.گفتن دفعه اولي ك قبول كردن ادامه بديم بازم سختشون بوده ولي بخاطر ناراحت نشدنم قبول كرده بود اما ديشب گفت واقن نميتونه.و گفت ك اگ جاي اون بودم درك ميكردم و ميرفتم.اقاي دكتر من چيكار كنم اخه؟هم خودش در توانش نيست الان و هم اينكه ميخاد من با مشكلاتش اذيت نشم.من بهرحال قبول كردم جدا بشيم ولي تو ذهنمه چن وقت ديگه ك اوكي شد دوباره باهاش شرو كنم.تصميمم درسته؟تو اين مدت چيكار بايد بكنم؟اصن دليل ريشه اي اين تصميم چيه؟من هرجور حساب ميكنم بود و نبود شخص من فكر نكنم اونقد تاثير كذار باشه..اشتباه ميكنم؟خواهش ميكنم راهنماييم كنين.ضمنا من ايشون رو براي ازدواج ميخاستم و اينكه مطمئنم قضيه ديگه اي از جمله بودنه نفر سوم يا… دركار نيست
اقاي دكتر اصن حالم خيلي خيلي بده.كاش اون دختر دوستم نداشت يا كاش من اينطور بودم يا كاش يكيمون خطاي نابخشودني اي كرده بود.اين جدايي كه فقط بخاطر شرايط باشه واقعا جز غم و حسرت چيزي نداره.باور كنين من مريض شدم نه خواب دارم نه خوراك.از يه طرف از اون دختر ناراحتم ك باوجودي ك اينهمه حمايتش كردم و اينهمه اذيتاشو ناديده كرفتم،منو ول كرد.از طرفي ياد حرف شما ميفتم كه گفتين انگار رفتارش طبيعيه و ياد اين ميفتم كه حتي تا هفته قبل از مطرح كردن بحث جدايي ما باهم خيلي خوب بوديم…ارتباطمون كم بود بخاطر غمش ولي همون كمش عميق بود.از طرفي هم ياد حرفش ميفتم كه همش ميگفت يكي از دلايل تصميمش بخاطر خودمه..از يه طرف من انتظاري ازش نداشتم ولي پيم ك ميدادم فقط حالشو بپرسم يا ببرمش بيرون جواب نميداد و من واقن درك نميكنم اخه چه دليلي داره.(البته اينم بگم ك قبلنم يه بار اينجوري شديد ناراحت شده بود و هيچ جوابي بهم نميداد و گفته بود جز خانوادش نميتونه ب هيچي فكر كنه و امتحاناش هم دارن خراب ميشن و …ولي بعدش دوباره يه كم درست شد.يني همين چند ماهم با چنگ و دندون نگه داشتيم و بخصوص من اذيت ميشذم خيلي ولي ترجيح ميدم اذيت بشم ولي كسيكه دوسش دارم و داره باشه پيشن)من دارم ديوونه ميشم تروخدا كمكم كنين.از يه طرف با ياداوري خوبيامون و دلايل جدايي،اميد دارم به چند ماه ديگه و اين خوبم ميكنه از طرفي باخودم ميگم اگه يك درصد نشه چي؟همه زندگيم بهم ريخته سر لجبازي پدر و مادري ك ميتونستن طلاق عاطفي بگيرن ولي دارن اينجوري زندگي دخترشون و من رو خراب ميكنن.اميدي ب درست شدن رابطمون هست؟من برا شاديش صبح تا شب كار كردم ك پس انداز داشته باشم براي ازدواجمون باوجوديكه دانشجوي دندانپزشكي ام و درسامم سنگين…با دوست صميميش صحبت كردم گفت كمكم ميكنه و گفت بهتره يه مدت دور باشيم و ايشالا بعدش درست ميشه ولي اينكه نميدونم ته راه چيه اذيتم ميكنه.خواهش ميكنم به دادم برسين دعاتون ميكنم
اقاي دكتر با گذشت زمان اين سرديش كه به گفته خودش نسبت به همس(خانواده و دوستا و …)و براش بود و نبود كسي مهم نيس،درست ميشه با عادتش ب شرايطش؟بخصوص ك ميگه مشكلاتش خيلي زياد شده تو زندگي و طلاق خونوادش فقط يكيشه و نتايج بد جانبي زيادي اووده.بخدا اينقدر فكر كردم افسردع شدم انواع و اقسام قرصاي افسردگي رو دارم ميخورم اصلا جواب نميده.اگ اين سردي درست بشو نباشه پس هيچ اميدي نيس ديگه.راستي تصحيح كنم منظورش از نقش بازي كردن،همون ابراز علاقه و اينا بود بعده اينكه قرار شد ادامه بديم.منظورش اين بود ك سرده و الكي نميخاذ معطلم كنه و بقول خودش باهركي باشم بهتر از اونه.ولي من حاضرم چن ماه سختي بكشم چون بعدش يك عمر با كسيكه دوسش دارم و ويژگيايي ك من ميخوامو داره و بشدت باهم تفاهم داشتيم زندگي كنم.دليل اينهمه ناراحتي و سردرگميم همينه.ببخشيد متنم زياد شد چون ميخاستم بيشتر از اين ديگه سوالي مطرح نكنم و شما بتونين با دونستنه كامل شرايط راهنماييم كنين.از صميم قلب سپاسگزارم