باسلام. من دختری 26 ساله هستم. فرزند آخر. از بچگی از پدرم متنفر بودم. به خاطر اخلاقش، رفتارش و افکارِ منفی و قدیمیش. شاید الان کمی بهتر شده باشه. اما هنوز احساس عصبی بودن دارم بهش. وقتی زنگ میزنه. وقتی میگه کجایی دوست دارم بگم به تو چه . اصلا برام قابل درک نیست . دوست دارم بگم ولم کن دست از سرم بردار اصلا. دلم میخواست میشد از خانواده هم طلاق گرفت ! الان چون 5 ساله دور بودم ازشون اوضاع یکم بهتر بود اما دوباره باید برگردم پیش خانواده . اونم یه شهر کوچیک که مطمئنم اونجا بیشتر منو اذیت خواهد کرد. مدام عصبی ام و استرس دارم با اینکه قرص هایی مصرف میکنم. بارها و بارها فرار کردن ام رو تجسم کردم . یا دلم خواسته بابام دیگه نباشه .. بالاخره تا کی قراره همینجوری دنباله ما باشه !؟ چرا زندگی رو هم واسه ما و هم خودش زهر میکنه ؟ من واقعا خسته ام و هر لحظه ممکنه دیگه دستِ خودم نباشه رفتارام .. چرا هیچ راه یا قانونی واسه همچین وضعیتی وجود نداره ؟