با سلام و خسته نباشيد
من و همسرم چند ماهه كه عقد كرديم من شهرستان يزد و همسرم بوشهر هستن قراره بعد از عقد من به شهر ايشون برم..،مادر و پدر همسرم از ساليان پيش از هم جدا شدند البته طلاق نگرفتن فقط پدرشوهرم مجددا ازدواج كردن و كلا مادرشوهزم را با ٦بچه سه پسر و سه دختر تنها گذاشتن شوهر من بچه ي دوم خانواده و پسر اول هستن توي دوران عقد متوجه شدم البته قبلش هم ميدونستم كه شوهرم مث پدر براي خواهر برادراش هست ولي چون الان خواهر بزرگش ازدواج كرده خواهر سومي هم ازدواج كرده و دو تا داداشش هم بزرگ و سر كار ميرن فك ميكردم كه ديگه با ازدواج كردن ما موقعيتشو درك ميكنن و انتظاراتشونو كم ميكنن چون شوهر من اصلا موقعيت مالي خوبي نداره يه مغازه فست فود شريكي داره با يه پرايد تمام داراييشه..،چند روز پيش ناراحت بود با اصرار من گفت كه طلبكار داداشش اومده و سي ميليون پول مجبور شده كه شوهرم قرض كنن و به طلبكار بده اين در حاليه كه داداشش توي همين روزا قصد خريد خودرو سواري داشته و من خيلي ناراحت شدم چون من توي اين موقيت منتظر بودم كه شوهرم بتونه هزينه رهن خونه رو بده و من برم سر خونه و زندگيم سر اين موضوع من همه حرفامو زدم گفتم چرا وقتي خودمون شرايطمون خوب نيس مسوليت كسيو متقبل ميشي ما ميخوايم زندگيمونو شروع كنيم چرا داداشت وقتي پول داشته نداده چرا تو قرض كني و اونم در جوابش گفت واسه همينه كه نميخواستم بهت بگم و تو مسايل خواهر برادري ما دخالت نكن خيلي حالم بده بجا تلاش واسه زندگيمون يه سري چيزارو وظيفه ي خودش شايد ميدونه كه با توجه به شرايط حال با يه مغازه فست فود كسي كه تازه ميخواد شروع كنه زندگيشو نميتونه هرچيم تلاش كنن از پسش بر بياد ..،شوهرم ادم مسوليت پذيريه سخت تلاش ميكنه ميدونم ميخواد زندگيشو جمع كنه ولي چون از بچگي با حس مسوليت قبال خانواده اش بزرگ شده من نميدونم چ رفتاري داشته باشم؟؟تابحال چندين بار شوهرم به زبان خودش گفته كه فقط به عنوان يه خدمتكار توي خونشونه كه هركاري واسه هركيم بكنه اونجوري كه بايد قدردانش نيستن و انگار فقط وطيفه اشو انجام ميده البته الان اين حوفشو ب كلي فراموش كرده …،حساسستم زياد شده هر بار يه چيزي بهم ميگه يا در حال خريد ميوه و شيريني و …واسه خونشونه اخه همه توي اون خونه واسه خودشون كار ميكنن ولي فقط شوهر من بايد هزينه ها رو بده اونم كسي كه خانوادش ميدونن توي موقعيته كه بايد بهش كمك بشه نه اينكه ازش گرفته بشه خيلي سعي ميكنم ناراحتيمو نشون ندم ولي ادمي هستم كه نميتونم زياد اين ناراحتيو نگه دارم ميخوام زودتر صحبت كنم راجبش با شوهرم و حلش كنم ولي نميدونم چطوري و از چي حرف بزنم و قانعش كنم كه بايد كم كم اين كارارو بزاره كنار و حداقل داداش بعديش كه الان ٢٤سالشه و بقيه اونايي كه تو اون خونه زندگي ميكنن مسوليت هارو تقسيم كنن ميشه لطفا راهنماييم كنيد چ حرفايي بهش بزنم ..،واقعا ناراحتم از طرفي ميگم با اين وضع اقتصادي من برم اون شهر البته شهر من و همسرم يك ساعت با خانوادش فاصله داره ولي فاصله اش زياد نيستت البته همينم خىوبه ميخوام توي زندگيم طوري بشه كه اين مشكلاتو نداشته باشم منتظر جوابتونم ممنون