سلام. من سه سال و نیم هست که ازدواج کردم. و زندگی مستقل دارم. شوهرم مردی مهربان و آرام است. مشکلی که بنده دارم خانواده همسرم هستن که از اول با این وصلت مخالف بودن و به عناوین مختلف اذیت کردن. در یک سال گذشته اتفاقات بدی برای زندگی ما افتاد که اقوام همسرم باعثش بودن. تمام سرمایه زندگی ما توسط عموی همسرم از دست ما رفت.و بعد از کلی شکایت و دادگاه تونستیم برگردونیم. ولی این بین پدر و مادر و تنها خواهر همسرم از انواع توهین ها و فحش و تهدید و ناسزا کوتاهی نکردن . هر شرایطی که ما از اول زندگی داشتیم مادر همسرم سعی بر القای مسایلی به همسرم داشت از جمله اینکه من درامدم رو باید در اختیار همسرم بگذارم و پس اندازم رو هم با ایشان تقسیم کنم ولی در ظاهر خیلی خودشونو دلسوز و مهربان جلوه میدادن. در آخر پدر و مادر ایشان به خانواده من پیام های توهین امیزی نوشتن و این در صورتی بود که چندین مرتبه توهین و تحقیرهای خانواده همسرم رو به خانواده ام منتقل کرده بودن ولی پدر و مادرم مبنا را بر بزرگتر بودن آنها گذاشته بودن و همیشه میگفتن که در ناراحتی حرف زدن شما صبوری کن. ولی الان با این همه تنش و ناراحتی و اتفاقات ریز و درشت دیگر که جای گفتنش نیست . الان مدتی است خانواده ایشان که در تمام دوران سختی و مشکلات سراغی از پسر خودشون هم نمیگرفتن تماس ها رو از سر گرفتن و الان همسرم به من میگه من هر جا لازم بود میرم و تو نیا. چون نمیتونم ترک خانواده ام کنم. من قبل از عقد هم به ایشون گفته بودم که مادرت قسم خورده تا عمر دارم مثل دخترم نیستی.قبول دارم من اشتباه کردم که وارد این خانواده شدم ولی از خامی خودم ناراحتم که همسرم قبل از عقد قول داد که اگر اذیت و ازاری داشتن رابطه رو قطع کنه‌ .من سه سال تحمل کردم فحاشی ها و ناملایمات رو ولی الان دیگه پرده ها خیلی دریده شده. و اونها هیچ تلاشی برای رفع این مسایل نکردن. و خودشون رو محق میدونن که هرچی دوست دارن بگن. من به خاطر پدر و مادرم صبر کردم ولی واقعا این شرایط زندگی که اسم متاهل روم باشه ولی شوهرم عیادت و عروسی و مهمانی و خوش و بش و… رو بدون من و به تنهایی بره برام سخت کرده.
اینم بگم که توی این چهار سال کمک مالی که هیچ ولی کمک عاطفی و حمایت در زندگی و مشکلات و … هم از جانب خانواده همسرم نداشتیم. در صورتی که خانواده من حتی در این مساله که خودشون مالباخته بودن چون سرمایه پدرم هم دست عموی شوهرم بود بازهم از حمایت شوهرم دست برنداشتن. قابل ذکره که همسرم خانواده بسیار دروغگو و دو رویی داره. و سر هر مساله ای به وضوح دروغ میگن و مساله رو خیلی بی اهمیت جلوه میدن. و مسائل خودشون رو حتی کوچک خیلی مهم و حساس نشون میدن. من ازتون راهنمایی میخواستم چون میخواستم برای بارداری اقدام کنم ولی به این نتیجه رسیدم که زندگی که هر روز تنش و ناراحتی توش باشه یه انسان دیگه رو فقط اذیت میکنیم . پس دست نگه داشتم ولی شدیدا به جدایی فکر میکنم. چون متاسفانه همسرم هم مثل پدر و مادرش مسایل رو پیش پا افتاده میبینه‌ من توی این چند سال که خیلی هم زیاد نیست. توهین های آشکار و رو در روی زیادی رو چشم پوشی کردم ولی الان دیگه نمیتونم. و اینم یادم رفت بگم که خانواده همسرم بسیار آدم های تاثیر گذاری روی همسرم هستن و کلا دوست دارن توی زندگی هر کسی دخالت کنن من این ۴ سال خیلی تلاش گردم تا بتونم دخالت هاشون رو کم کنم که تا حدودی تونستم ولی از خیلی از حرفها و رفتاری های همسرم متوجه میشدم که نتیجه صحبت های مادرشونه. و از این به بعد که بخوان تنهایی برن و سر بزنن من چجوری میتونم آرامش داشته باشم. و یا هر روز باید نتیجه رفتار و حرفهای اونها رو جمع کنم.ممنونم از راهنماییتون