سلام
من مردی هستم ۵۳ساله.حدود ۳۳ سال از زندگی مشترکم میگذرد.۴فرزند(۲دختر و ۲پسر)دارم.سالهای اولیه(۱۷-۱۸سال) مشکلِ دست و پاگیری نداشتیم اما از آن به بعد کم کم به شرایطی برخوردیم که مثل یک آتش زیر خاکستر شد و هرچه جلوتر می‌آمدیم بر شدت و حجم آن اضافه میشد.بنده شخصیتِ شکاکی نداشم.اگرچه مثل همه مردها مایل بودم و هستم از وضعیت حول و اطرافم و از رفت و آمدها اطلاع داشته باشم.اما طی ۱۰-۱۲سال اخیر و خصوصاً ۶-۷سال آخر متاسفانه در زمینه رابطه با همسرم شدیداً به مشکل خورده‌ام.و باز متاسفانه با وجود تمام تلاش،گفتگو، مشاوره‌ها و راهکارهای درمانی(برای خودم.چون همسرم اعتقادی به مشاوره ندارد) و حتی تمام تغییراتی که بصورت ایراد به من عنوان میکرد و ممکن بود در خود ایجاد کنم و کردم،کماکان با آن درگیرم و بخش عمده‌ای از فکرمشغولی‌ام شده است.به شکلی که حتی گاهاً تمام توان و انگیزه‌یِ کاری و زندگی را برایم به زیر صفر میرساند و من را به مردی شکاک تبدیل کرده است.
اولِ ازدواج همسرم هم زن و هم همسرِ فوق‌العاده‌ای بود ولی الآن فقط یک زنِ فوق‌العاده است و از حیث همسری،بی اندازه توان فرسا و غالباً مخرب.گاهی با یک بله یا خیرِ خلاف میلشان،زندگیمان را به چنان طوفانِ آتشینی تبدیل میکند که مدتها باید از نتیجه‌یِ آن زجر بکشم و بسوزم.
همسرم تغییراتی را در خود ایجاد کرده است که از دید بنده نتیجه و نشانه خوبی ندارد.مثلاً :
قبلاً به پوشش مقید بود ولی الآن نه.(حداقل به حریمها اعتقاد داشت)
قبلاً به حرفهایم اهمیت میداد و گوش میکرد حتی اگر کاملاً و صد در صد درست نبود اما الآن حتی اگر حرفم درست هم باشد به ناشنیده میگیرد.
قبلاً حرفها بین خودمان بود،الآن نه.
قبلاً برای روابط زناشویی هر زمان اعلام میکردم نه تنها موافقت میکرد بلکه همراهی و شراکت داشت(با وجود مشغله‌یِ زیاد و زحمتِ بچه‌ها)ولی الآن خیلی به سختی تن به رابطه داده و کاملاً بیحرکت مثل مجسمه‌.و حتی از لمس و بوسیدن هم ممانعت میکند.
قبلاً اگرچه بخاطر رسیدگی به فرزندانمان تقریباً اولویت اول برای ایشان نبودم اما اهمیت داشتم،الآن حتی در ردیف دوم و سوم هم نیستم و شاید به اولویت ده و یازدهم رسیدم.
الآن میگوید:
تحصیلات از تو گذشته.
ورزش از تو گذشته.
رابطه از تو گذشته!!!.(البته خود را سوای این میداند و نیازمندِ رابطه).
اگر یا زمانی که از او تقاضا میکنم حریمی را که برایش بارها توضیح داده‌ام را در نظر بگیرد بسیار برانگیخته میشود.
و…
هر بار هم که به نحوی سعی کردم چه بعنوان درددل و چه از جهت اعلام مشکلمان،با او صحبت کنم بجز ندامت،توهین،
سرشکستگی و برملا شدنِ کفتگویمان پیش بچه‌ها،چیز دیگری نصیبم نشد.و تازه بعد از آن هم تازه یک دوره‌یِ سخت و فشرده‌یِ انتقام و مجازات را هم دارم.
جناب مشاور،در تمام این سالها کسی جز او در خاطرم نبوده و کماکان نیست و با بدن هیچ زنی جز او،چه بشکل محرمیت(صیغه) وچه بشکلِ چندش‌آورِ هرزگی،تماس نداشته‌ام اما مدتی است به فکر یک زندگی موازی افتاده‌ام.باور کنید بخاطر این فکر،خودم هم از خودم بدم میآید.ولی راه دیگری برای خودم نمیبینم.نیازمندِ کسی هستم که تائیدم کند و نیازهای جسمی و روحی‌ام را بدون حقارت تامین کند.
کسی را میخواهم که اگر بدی را میبیند،خوبی را هم ببیند.
کسی را میخواهم که در بین ۱۰۰۰نفر اولین جستجویش باشم نه اینکه بین ۳-۴نفر هم گم بشوم.
کسی را میخواهم که در هر بار مشاجره،حتی اشتباهاتی که جبران کرده یا سعی در جبرانِ آنها دارم را نبش قبر نکند تا چماقی شود برای زدن بر فرق سَرَم.
دیگر نمیدانم چه عرض کنم.با همه‌یِ شدتِ علاقه‌ای که به همسرم دارم،دیگر توان این شرایط را ندارم.اگر توانش(عدم تعلق خاطر) را داشتم برای جلوگیری از عذابِ خودم و اذیت شدنِ همسرم متارکه میکردم.
ممنون که به دردِ دلم گوش دادید.
و ممنون میشوم اگر راهکاری عنایت بفرمائید.
با احترام و تشکر
ضمناً در ذیل تماس و پست الکترونیکی خود را تقدیم میکنم :

hamraz.taa.1412@gmail.com