من ده سال ازدواج کردم دوتابچه دارم …اوایل دوران عقدهمسرم خیلی به من خیانت کرد من فقط پیام شون خونده بودم وهمش دروغ میگفت.بچه اول شش ماه بود که فهمیدم به یک خانوم پیشنهاد رابطه داده بازم انکارکرد دروغ گفت…بعدازاون که مامدام باخانوادش مشکل داشتیم یعنی هرکاری براشون انجام میده ونظرات منم اصلا براش مهم نیست…الان که جدیدا پنهانی هرکاری میکنه میگه به توربطی نداره پول خودمه ازابن حرفا اگه بگید که یک محبت یا یک دلخوشی برامن تواین زندگی درست کرده اصلا..یا من بهش بگم بیا فلانوچیزبرام بخریافلان کاربکنیم فقط میگه ندارم ندارم همش میگه خدا توقران گفته به پدرمادرخودنیکی کنید نه به همسرت ..یامیگه حضرت علی گفته زن ناقص عقلن …یا من هرکاری بکنم میگه توچیکارکردی صبح تاشب بخوربخواب داری ..واقعا نمیدونم من باید چیکارکنم خانوادش بامن هرکاری بکنن اذیتم کنن براش مهم نیست میگه خودت مشکل تو حل کن مادرش بهش میگه دخالت نکن بینشون وقتی این باخواهرش رفت امدنمیکنه مادرش مدام زنگ میرنه چرااینجوری میکنید چرا اونجوری کردین من جوش میزنم ..اگه خانوادش هزارتا حرف پشت من بهش بگن براش مهم نیست امااگه من پشت اونا بگم کاربه کتک فوش دعوا میکشه شماجای من باشیدچیکارمیکنید میرید یامیمونید..اگه من گریه کنم یاحتی مریض باشم براش مهم نیست دریغ از محبت کردن یاحتی نازکشیدن یاحتی اینکه باهام حرف بزنه تااروم بشم..فقط میگه من همینم که هستم میخوای بخواه نمیخوای گورت گم کن..