زنی 31 ساله هستم مدت 5 ساله ازدواج کردم و یک دختر 8 ماهه دارم. فوق لیسانسم و ظاهر و تیپ خوبی دارم ولی متاسفانه اعتما؛ به نفس به شدت پایینی دارم. از اول ازدواج مشکلات عدیده ای داشتیم و حتی 3 ماه به طور کامل قهر بودیم که خانواده همسرم پاپیش گذاشتند و من فکر میکردم مشکلاتمان به خاطر خانواده هاس. الان سه ساله که خونه مادرم میشینیم مادرم چون آلزایمر داره کارت حقوقیش دست شوهرمه. مادرم بیمار و افتادس و من پوشکش میکنم. با وجود بچه کوچیک و مادر مریضم شوهرم به هیچ عنوان منو درک نمیکنه الان 4 ماهه بیکاره و حقوق مادرم دستشه و حتی برای من و دخترم احتیاجاتمان را نمیخرد و کل حقوق را به شکلی که خودش دوست دارد خرج میکنه. به شدت وابسته به خواهرش هست و هرچیزی خواهرش بگه باید در زندگی ما عملی بشه هر روز با خواهرش در تماس است. توقع دارد من از حقوق مادرم به خواهرها و برادرم کمک نکنم ولی او به خواهرش کمک کند. دیگر امیدی به اصلاح ندارم به شدت فحاش است و من که قبلا فحش نمیدادم برای دفاع از حقوقم مجبورم فحش بدم. رابطه جنسی درستی ندارد و تماشای فیلم های ناعرف و رابطه مقعدی رابه برقراری رابطه طبیعی ترجیح میدهد. رابطه مقعدی شدیدا باعث آزار من میشود ولی حتی این رابطه هم باعث ایجاد مهر و محبتش نمیشود. خانوادش خیلی برایش مهم هستند و من باید مطابق خواست آنها رفتار کتم. هیچ دل خوشی از این مرد ندارم و خاطره خوشی ازش ندارم وقتی بخوام برم بیرون میگه بریم خونه خواهرم ولی دوس نذاره با هم تنها خوشگذرانی کنیم. خواهش میکنم کمکم کنید در باتلاقی گرفتارم که احساس میکنم نمیتوانم بیرون بیایم