2
خشونت علیه کودک یا نوجوان
اگر جایی خشونت علیه کودکان و نوجوانان دیدیم، (فیزیکی) آیا بازم باید بگیم به ما ربطی ندارد و از کنارش بگذریم و بگوییم به ما مربوط نیست یا اینکه باید یه گوشزدی کارآمد بکنیم؟
اگر افرادی که خود این خشونت را به کار گرفته اند ، افراد خانوادگی آن فرد باشند چطور ؟
با سلام خدمت شما
متاسفانه همواره از اینگونه موارد وجود دارند و اتفاقا معمولا آزارها از سوی افراد خانواده این قربانیان اعمال می شود.
اما اینکه در اینگونه موارد که بحث آزار و قربانی شدن یک فرد ناتوان مطرح است، تا کجا مداخله کنید کاملا بستگی به خودتان و ارزشهایتان در زندگی دارد و یک تصمیم کاملا فردی است.
فقط بهتر است با آگاهی از پیامدهای احتمالی تصمیم بگیرید کدام گزینه را انتخاب کنید و یا چه مداخله ای انجام دهید.
به عنوان مثال در فرهنگ ما خانواده ها خودشان را درباره فرزندانشان تام الاختیار می دانند و ممکن است برخورد بدی با شما داشته باشند.
گاهی می توان پیشنهاد کرد برای دریافت کمک و رهایی از استیصال اینک نمی دانند با فرزندشان چگونه رفتار کنند از مشاور مخصوص کودکان و فرزندپروری مشاوره و راهنمایی و راهکارهای تخصصی دریافت کنند.
سازمان بهزیستی هم شماره هایی را در این زمینه برای موارد کودک آزاری اعلام کرده است که کاربرد دارد و پس از بررسی مداخلاتی از سوی این سازمان صورت خواهد گرفت.
البته شما مطلبتان را خیلی کوتاه و مختصر مطرح کرده اید و خیلی توضیح دقیقی نداده اید اما در مواردی که احتمال آسیب جدی وجود دارد مسئولیت اجتماعی افراد ایجاب می کند اقدامات لازم را صورت دهند و مراجع قانونی را در این زمینه در جریان قرار دهند.
چه بسا اکثر مواردی که بهزیستی مداخله کرده و حتی حضانت فرزندان را از والدینی که صلاحیت لازم را ندارند (که اغلب درگیر مشکلاتی مانند اعتیاد و یا مشکلات شدید روانشناختی هستند) می گیرد، اخبار و اطلاعات از طریق همسایه ها و دووستان آشنایان در اختیار این سازمان قرار گرفته است.
اما تمام اینها به شدت آسیب و تشخیص شما و اینکه شما چه اقدامی را برگزینید و تا کجا حاضر به پذیرفتن پیامدهای آن و هزینه این خواسته تان (حمایت از کودک آزاردیده و یا جلوگیری از ادامه رفتار نادرست و آسیب زا) هستید، تصمیم خودتان است.
خواهشا به خاطر حجم زیاد یا هرچیزی کامنت مرا پاک نکنید و نمایش دهید.
اشاره کردید به اینکه توضیحم مختصر بوده .
برادر بزرگترم که ادعای گنده لاتی بسیار زیادی دارد و در خانواده معروف است به این موضوع (البته اهل دعواهای شدید خیابانی نیست ولی تزش را همیشه می دهد که به زن بهادر است . نمیدونم شاید خیابونی هم بله…) ، به خاطر درس نخواندن خواهر ۱۲ ساله بنده رفتار ناشایستی را نشان داد و کاملا پا را در خشونت فرا گذاشت و حتی اول صبح که بچه خواب آلود بود در حال فشردن صورتش به حالت وحشینانه و لحنی کاملا خشن او را به خاطر اینکه چرا درسش را نمی خواند و حرفش را گوش نمی دهد ، هول داد و سرش به گونه ای به کمد خورد(بله همین خواهر ۱۲ ساله ام را دارم میگم)که من در اون لحظه احساس کردم ضربه مغزی شد و یه عکس العملی از خود که در اتاق نشسته بودم نشان دادم و برادرم که ۲۵ ساله است شروع کرد با فحاشی و لحن بد که به تو ربطی نداره دخالت نکن و … حتی به سمت منم میخواست حمله ور شه(من با ایشون ۲ ساله صحبتی نمی کنم و قهر هستم) و مادرم که به داخل اتاق آمد و با صحنه مواجه شد عوض اینکه عکس العملی درست نشان دهد ، شروع به دفاع از این عمل کرد و گفت ” برادر باید برادری کند و جربزه از خود نشان دهد و بچه باید اتفاقا حساب ببره و تو دخالت نکن” . یه جوری که انگار همه چیز داشت گردن من می افتاد که مثل اینکه کارم هم به گونه ای اشتباه بوده و باید معذرت خواهی هم میکردم یا تشویقش می کردم که خواهرش رو که از هیچ لحاظ با او قابل قیاس نیست را این گونه مورد خشونت قرار داده .
متاسفانه برخوردهایی که دیدم اینقدر مرا متعجب کرد که این سوال را برای من باقی گذاشت که کی باید جلوی این مسائل بایستیم؟
این استدلال درستی است که ” خواهرمه . دوست دارم بزنمش . به تو ربطی نداره و خودتو نخود هر آشی نکن”؟
من همون لحظه مادرم را کنار کشیدم تا رفتار عجیبش را بهش گوشزد کنم اما از جوابش حیرت زده شدم که ” من خودم الان کار دارم . اتفاقا باید یه کتک مفصل می خورد تا به خودش بیاید و تو چرا دخالت کردی ؟”
من حتی وقتی داشتم بهش میگفتم که این بچه سلامتی اش در اولویت است تا درسی که بخوره تو سر تویی که مادرش هستی ، باز به حرفم گوش نمی کرد و حتی وقتی بهش گفتم احتیاج به مشاوره داری هم او و هم برادرم هر دو فحش های بسیار رکیک به هرچی روانشناس است ، دادند و من تو رفتار مادرم هیچ گونه حس مادری که همه جا می شنویم ازش ، ندیدم . خیلی ساده هم از کنار این خشونت گذشته شد . من تا ساعت ها داشتم به این فکر می کردم برم یه چاقوی تیز بردارم وایستادم جلو برادرم بلند داد بزنم که ” هر کی گنده لاته (جربزه اش را داره) پاشو بیاد ببینم چقدر گنده لاته ؟”
واقعا یه لحظه وقتی حجم بسیار زیاد منطق از بین رفته را دیدم ، به قدری عصبانی بودم که افکاری که در من میگذشت ترس را به اندام خودم انداخته بود و دست و پایم به قدری می لرزید که خودم بسیار ترسیده بودم از شدت عصبانیتی که در درونم می گذشت . یه لحظه واقعا میخواستم قید همه چیز رو بزنم از اینکه خانواده به خصوص پدر و مادر اصلا به حرفای من توجه نمی کنند . در اصل به این خاطر عصبی بودم که خود مادرم اجازه چنین خشنونتی را به برادرم داد که بهش گفت ” پاشو جمعش کن و برادری ات را بهش ثابت کن .”
شما مشاوره بهتری را دارید و میتوانید نظر بهتری را بدهید؟