من یه دختر 24 ساله هستم ،یه برادر دارم و خوانوادم وضع اقتصادی خوبی دارن. بچه ی اول هستم ،یه مشکلی دارم اونم اینه که همیشه با پدرم اختلاف نظر داریم در مسائل مذهبی و سیاسی و بعضی از مسائل روز ،اما پدرم اصلا فردیت منو قبول نداره یعنی همیشه فکر میکنه هر چیزی که میگه درسته و اگر جوری که اون میگه و فکر میکنه درسته من زندگی نکنم و یا فکر نکنم پس دختر درستی نیستم ،یه در مسائل مذهبی و دینی حتما بی دین هستم درحالی که من خودم برای خودم شخصیت دارم و سنم ایجاب میکنه نظراتی برای نوع پوششم و یا نوع تفکرم داشته باشم ،ولی پدرم انتظار داره هرچیزی که اون درست میدونرو من درست بدونم و هرچیزی که اون غلط میدونه رو من غلط بدونم .منو خیلی دوست داره اما اگر پای عقیدش در میون باشه معتقده که عقیده بالا تر از بچه و خانوادست و هیچ زمانی به من حق آزادی در تفکر و انتخاب نداده حتی یک زمانی با تئاتر بازی کردن من شدیدا مخالف بود که چون من خیلی علاقه داشتم با اطلاع مادرم بدون این که پدرم بفهمه میرفتم سر کلاس هاش و بعد از دو سال که اجرا های من رسید و وارد تلوزیون استانی شدم تازه فهمید و اون موقع دیگه نتونست مخالفت کنه ،یه زمانایی بود با کافه رفتن کلا مخالف بود و بعد از گذشت چند سال وقتی خیلی دید خیلی همه گیر شده و خودشو بردیم چند بار دیگه مخالفتی نشون نداد. یا مثلا یه زمان زیادی با لاک زدن من کلا مشکل داشت اگر میدید لاک زدم سریع میپرسید لاک زدی نمازتو چیکار میکنی ؟ سریع اخم میکرد و میگفت پاک کنش و یا مثلا همین الانش با جوراب نپوشیدن من تو کفش تابستونی مشکل داره و هر سری میبینه میگه جوراب بپوش و جوراب نشونه حیاست و این حرفا .آخه با کفش تابستونی جوراب میپوشن ؟؟؟؟؟اما یه سری چیز هایی هستن که با گذشت زمان هم درست نمیشه مثل تفکرات کلی و مذهبی که انتظار داره من حتما قبولشون کنم و تو همون راه قدم بردارم .توی بیرون از خانواده اصلا اینجوری نیست همه فکر میکنن من حق انتخاب دارم تو همه چی در حالی که فقط ظاهر سازیه .تقریبا من هر سری که با بابام در میام بیرون اعصابم خورد میشه انقدر که به لباس پوشیدنم ایراد میگیره به همین علت بیشتر جاهارو تمایل ندارم با ایشون برم .وقتی حرف از حق انتخاب میزنم میگه تو تو این خانواده ای و باید با اصول این خانواده بری جلو .اینجوری میگم شاید فکر کنین من یه آدم لات باشم اما اصلا اینجوری نیست راجب خودم میتونم اینجوری بگم که معمولا حجاب کامل دارم ولی کمی از موهام همیشه از شالم بیرونه و دینمونو قبول دارم ولی برداشتم متفاوت با بابامه.من همیشه همون نفرم که بین دوستام و هم سنام بیشتر از همه اعتقاد دینی دارم .سریع چیزیو بدون مدرک قبول نمیکنم و البته بقیرو قضاوت نمیکنم و من میبینم تو جامعه ای هستیم که همه ی هم سنای من اصلا دغدغه هاشون این نیست که لاک بزنن یا نه /جوراب بپوشن یا نه یا خیلی از چیزایی که روزانه کلی از من انرژی میگیره .دلم میشکنه وقتی میبینم بابام منو همینجوری که هستم قبول نمیکنه خیلی زیاد هم باهاش اختلاف ندارم اما همین اختلاف های کوچیکو خیلی بزرگ میبینه و منو اذیت میکنه .چرا نباید حمایت کنه از من ؟چرا نباید .ولی همیشه مشکل فکری و عقیده ای و آزادی بیان و عمل با پدرم دارم . من چیکار باید کنم ؟امروز فهمیدم داره به مامانم میگه تو این دخترو تربیت کردی بی نماز شده و چون نماز نمیخونه بی دینه من (منظورش داداشمه) تربیت کردم اینجوری شده .