سلام. ممنون بابت راهنمائیتون در خصوص وابستگیم با مشاورم
راستش من با خونواده ام یه مشکل دیگ هم دارم دلم میخاد مستقل باشم ولی هیچوقت این اجازه رو بهم نمیدن خب من فکر میکنم سنم به حدی رسیده که بتونم از پس خودم بر بیام
خیلی دوست دارم با مامانم رابطه دوستانه ای داشته باشم مثل دوتا دوست که وقتی حرفامو بهش میزنم بجای نصیحت درکم کنه ولی مامان من دوست داره همیشه رئیسم باشه و دستور بده که این با اخلاق من اصلا سازگار نیست و همین باعث دعواهای مکررمونه چند باری سعی کردم از در دوستی وارد بشم و باهاش صحبت کنم ولی متاسفانه حنبه یسری از حرفا رو‌نداره و به ضررم شد بخاطر همینم تصمیم گرفتم که دیگ باهاش صحبت نکنم
این چند وقت بخاطر اینکه شک شون در خصوص رابطه من و مشاورم رفع بشه مجبور شدم باهاشون راه بیام و هرخواستی که دارند انجام بدم و این شده که چند روزه مثل برده ها باهام برخورد میشه
من یه خواهر کوچیکتر از خودم دارم که فوق العاده ازش نفرت دارم و تا الان نتونستم که دوستش داشته باشم خونواده من با اینکه در جریان این حس نفرت من هستند ولی جلوی من همیشه اونو بمن برتری میدن و مجبور میکنن که من کارهاشو بکنم اونم از این فرصت داره سواستفاده میکنه شدیدا دلم میخاد از جلو چشمم دورش بکنم
میشه راهنماییم کنید که با این موضوعا چطور باید برخورد کنم؟