سلام و عرض ادب
من دختر 31 ساله از ی خانواده پرجمعیتی مذهبی هستم پدرم 20 سال پیش فوت کردن و تمام اعضای خانواده ازدواج کردن .فقط من و خواهر 29 ساله و مادرم موندیم.
دو سال پیش بخاطر اذیت و آزار خواهرم به ترکیه اومدم.که با خانواده دو تا از خواهرای بزرگترم زندگی و کار کنم
بخاطر مشکلات روانی و مشکلات اقامتم میگرن گرفتم.و خواهرام پشتم بودن.یک هفته در میون پیش هر کدوم زندگی میکردم.
شش ماه قبل شوهر خواهرم مست کرد و منو نصف شب از خواب بیدار کرد من ترسیدم و شوکه پرسیدم چی شده گفت دوست دارم.منم گفتم گمشو برو و اونم ترسید و گفت به خواهرم چیزی نگم.من صبح بهش پیام دادم عیبی نداره مست بودی دست خودت نبود مواظب زندگی با ارزش پسرت و بقیه باش.اونم معذرت خواهی کرد.
اون معتاد به تریاکه و چند سال پیش با ی دختر ترک دوست بوده که همسرش اطلاع نداره.چون پسر عموی پدرم هست همگی از بچگی با هم بودیم.و منو خواهر دیگم چیزی نگفتیم به همسرش راجع به خیانت شوهرش.
بعد ی هفته ندیدمش و هفته ی بعد خیلی طبیعی مثل قبل رفتار کردم و اونم خیالش راحت شد.اما طی روزهای بعد مدام تیکه مینداخت و حرفای نا به جا میزد.که من تصمیم گرفتم دیگه مثل قبل نباشم و حد خودشو بدونه.کمتر حرف میزدم و هر موقع به عمد اهنگای عاشقانه میخوند من راجع به مردای خیانتکار ترکیه حرف میزدم که چقدر کثیفن و بی ناموسن. و فحش میدادم .که اونم ی بار گفت همکارم نون و نمک منو خورده بهم فحش میده.
از اون روز دیگه باهاش حرف نزدم فقط سلام خداحافظ.جوری که خواهرم ازم پرسید چیزی شده اگه ناراحتی بگو شوهرم ازم خواسته که باهاش حرف بزنم.منم گفتم نه من ازین به بعد اینجوری ام دلم نمیخواد با کسی حرف بزنم.
تو این فکرم خونه جدا بگیرم ولی خانوادم مذهبی اند.
نمیتونم برگردم ایران چون جایی ندارم .
چند ماه حرف نزدم و اونم بهش برخورده و امشب تو مهمونی به عمد میگفت که با یکی دعوا کردم چاقو رو گرفتم بزنم تو شکمش.اینا رو باید ترسوند تا ازت حساب ببرن.چند بار کتک بخورن ادم میشن.ادم کشتن اینجا جرمش 5 سال حبسه.
نمیدونم چیکار کنم.خواهرم هم باهام ناراحت وسرد شده که چرا بهشون محل نمیدم
شبا با جیغ از خواب میپرم بخاطر اون شب که بیدارم کرد میترسم از خوابیدن.امشب که تهدید میکرد بیشتر ترسیدم.
لطفن راهنماییم کنید.که ایا به خواهرم بگم؟یا اینکه خونه مستقل بگیرم میترسم بیاد و بهم حمله کنه.میدونم که ازش خیلی متنفرم که با خواهرم و بچش این کارو کرد.و حتی نمیخوام باهاش سلام کنم و دیگه نمیتونم مثل قبل باهاش طبیعی حرف بزنم.چون ی بار این فرصت رو دادم و با اون حرکاتش پشیمون شدم.از ی طرف خواهرم تحت فشارم میذارع با شوهرش حرف بزنم و مثل قبل باشم.
خیلی درمونده شدم و خیلی به خودکشی فکر میکنم.
لطفن راهنماییم کنید.