سلام خسته نباشید نمیدونم از کجا شروع به گفتن کنم من از یه خانواده مذهبی هستم سال نود و سه با پسر عموی دوستم که اونم از یه خانواده مذهبی بود ازدواج کردم مشکل من از ماه ششم نامزدیم شروع شد که فهمیدم همسرم داره بهم خیانت میکنه توی گوشیش پیام هایی رو دیدم که به یک دختر داده بود وقتی این موضوع رو فهمیدم خیلی ناراحت شدم بهش اطلاع دادم که انکار کرد و گفت این پیامها رو خودش نداده و سربازش داده( شوهر من نظامیه و دو تا گوشی ساده داره) خب منم به خاطر عشق زیادی که بهش داشتم باور کردم اما این آخرین بار نبود این اتقاق بارها اتفاق افتاد که سری چهارم و پنجم من دیگه باورم نمیشد بهش گفتم میخوام به خانواده ام اطلاع بدم که افتاد به خواهش و تمنا که این کارو نکن منم گفتم به شرطی که بهم حق طلاق بدی این بار هم میبخشمت این کارو کرد و من باز هم برگشتم به زندگیم اما این بار هم آخریش نبود یه ماه نگذشته بود که دوباره تکرار کرد و این بار من به خانواده ام و خانواده ی اون اطلاع دادم چون واقعا خسته شده بودم نمیدونستم باید چیکار کنم و اینکه فهمیده بودم یه رابطه ی معمولی نداره و این خیلی اذیتم میکرد خانواده اش اومدن خواهش و تمنا که تو یه فرصت به خاطر ما بهش بده بعد یه هفته اینقد رفتن و اومدن تا دوباره راضی شدم یه فرصت دیگه بدم
اما اینم آخری نبود و باز هم تکرار شد و من دوباره برگشتم دوباره همون اتفاقات و من بعد یک ماه بازم بخاطر عشقی که بهش داشتم برگشتم اما اینبار قسم خوردم که آخرین باره انا دوباره توی گوشیش پیامی رو پیدا کردم که انگار دوباره کارش رو از سر گرفته واقعا دارم داغون میشم نمیدونم باید چیکار کنم شما بگید چیکار کنم اگه تا الان موندم فقط به خاطر اینه که یه کمی شک دارم راستش میخوام تمومش کنم این شک که تو وجودمه خیلی اذیتم میکنه به روی خودم نمیارم اما از درون دارم داغون میشم به نظر شما الان باید چیکار کنم؟؟