سلام من یه دختر ۱۸ سالم پدر مادرم ۲۰ ساله که ازدواج کردن و هرروز خدا بحث و دعوا داشتن بنظرم ازدواجشون از اول غلط بوده..مامانم همیشه توهم این رو داشته که بابام داره بهش خیانت میکنه و پولی که سهم اون و زندگیش هست رو داره برای کس دیگه ای خرج میکنه در حالی که بابام یبار جون خودمو قسم خورد که همچین چیزی نیست..حدود پنج ماه پیش اتفاقی پیام های مامانم رو با همکار پدرم دیدم اولش از همکار بابام خواسته بود که با پدرم صحبت کنه که یکم برای بحث مالی بیشتر هوای مامانم رو داشته باشه (ما مشکل مالی خیلی شدیدی نداریم نمیدونم چرا مامانم قفلی زده رو پول) یکم بعد مامانم از همکار بابام خواسته بود که یکیو پیدا کنه براش که بره صیغه بشه و منبع درامد داشته باشه و خب آخرش هم اینجوری شده بود که همکار بابام و مامانم واقعا چت های احساسی داشتند…اون آقا هم زن و بچه داره و من نمیدونم باید چیکار کنم..۶ ماه دیگه کنکورمه و تموم تلاشم اینه که نتیجه خوبی از کنکورم بگیرم و از طرف دیگه واقعا نمیتونم بی تفاوت باشم نسبت به این قضیه
چند بار هم با مامانم حرف زدم بار اول نامحسوس گفتم که همچین خیانتی برای دوستم اتفاق افتاده و خانوادشون بهم ریخته به روی خودش نیاورد..بار دوم علنا بهش گفتم من پیاماتونو دیدم توروخدا اینجوری نکن برگشت گفت به تو چه..
الان رابطه منو مامانم واقعا شکرآبه چون خودم وقتی میبینمش حقیقتا حالت تهوع میگیرم و هرچی کمتر باهاش در تعامل باشم خودم راحت ترم ولی من یه داداش ۸ ساله دارم که خیلییی نگرانشم و همش میترسم یه روز بفهمه و داغون بشه هرچند که خودم آوار شدم
اینم بگم که مامان من اصلا آدم مشاور پذیری نیست مذهبی هم هست و سابقع اختلال افسردگی داشته
خلاصه ممنون میشم راهنمایی کنید