سلام خسته نباشید
تورو خدا کمکم کنید من دارم دیوونه میشم
من سال 96 با اقایی اشنا شدم و نامزد کردیم .. اون اقا 23 سال داشت من 19 سال ..
همه چیز خوب پیش رفت و نامزد کردیم تا همو بیشتر بشناسیم … این اقا کم کم تهمت ها و شکاک بودناش شروع شد …
بدبین شکاک بد دل تهمت میزد منو محدود میکرد . زندانی بودم … خدا خودش شاهد بود که من پامو خطا نذاشتم …
کم کم حین تهمتاش فهمیدم رفته با یک زن شوهردار …
کم کم دومین خیانت رو فهمیدم … سومین خیانت …
خورد شدم هرررربار که خیانت میکرد میومد به غلط کردن میوفتاد و من میبخشیدم
چون متاااااااااسفانه خیلییییییی دوستش دارم خیلی خیلی خیلی زیاد .. طوری که اگه همین الان شرایطشو داشتم بهش برمیگشتم …
2 سال گذشت و من از تهمتا و رفتارا خسته شدم … باهاش تموم کردم .. نامزدی رو بهم زدم و به خانواده هیچی نگفتم
سال بعدش به اصرارررررر خانواده با اقایی نامزد کردم دوباره من 22 سال و اون اقا 28 سال …
خیلی خوبه .. خیلی زیااااد … از خوب بودنش هرچی بگم کم گفتم خانواده عالی خودش عالی …
منم دوستش دارم .. نه که عاااشقش باشم .. ولی دوستش دارم چون کنارش حالم خوبه ارامش دارم
الان 1 ساله باهمیم و مشکلی نبوده و میخواستیم رسمیش کنیم ازدواج کنیم …
اون اقا برگشت .. بعد از ۲ سال … از پشیمونی هرچی بگم کم گفتم از التماساش از پیگیریاش …
خیلی خیلی حالم بده چون انگار زخمم سر باز کرده
همش میگه بچه بودم اون موقع .. نمیفهمیدم .. الان فهمیدم چه اشتباهاتی کردم منو ببخش فرصت بده میربم مشاوره دوباره میسازیمش از اول …
من با عقلم میفهمم این ادم اشتباهه .. میدونم بخدا …
ولی دلم قبول نمیکنه .. ۲ هفتس حالم بده با اومدنش و ببخش ببخش گفتناش داره منو دو دل میکنه … عقلم میگه دیگه جوابشو نده دلم میگه توی زندگی باید عشق باشه😔 نمیتونم به خانواده بگم چون اونا اصلا در جریان نیستن … نمیخواستم ابروی اون پسره رو ببرم از خیانتاش به هیچکی نگفتم … ولی الان داغونم .. فقط یچیزی بهم بگید بدونم چیکار کنم😔🙏