خیانت
سلام…من ۲۶ سالمه ..چند سال پیش متوجه خیانت مادرم به پدرم شد اماچون نمیخواستم زندگیمون خراب شه تلاش کردم زندگیمون رو نگه دارم… من پیام های مادرم رو خوندمو میدونم باهم مسافرت رفتن… پدرم شدیدا به مادرم اعتماد داشت.. من به پدرم نزدیک شدم و سعی کردم کنارش باشم تا اگر فهمید جریان رو بدونه من هستم… به مادرمم فهموندم که میدونم… مامانم دست از کارش برداشت و خودش رو با دوستاش سرگرم کرد من هم سعی کردم فراموش کنم و پیگه به روش نیارم…
تقریبا ۵ سالی میگذره و من الان ۶ ماهی میشه پدرم رو از دست دادم…
۱ سال درگیر سرطانش بودیم…
حالا گاهی پیام هایمادرم رو میبینم…
حس میکنم میره بیرون با ادمهای دیگه و دروغ میگه بهم…
من یه داداش ۲۱ ساله دارم اگر اون نبود خودم رو با درس و دوستام سرگرم میکردم اما همش نگرانم اون بفهمه وبویی ببره با این شرایط روحی اتفاقی واسش بیفته …
من خیلی تحت فشارم از طرفی خودم میخوام درس بخونم… از دست دادن پدرم .. کارهای مامانم… و اینکه عاشق برادرم هستم و نمیتونم بیخیال اون شم 😔 از دست دادن پدرمم که …
من دوره های یه روانشپاس روشروع کردن اما با این اوضاع نمیتونم به خودم توجه کنم و عصبانی هستم
با سلام خدمت شما دوست عزیز
با توجه به مطالبی که مطرح کردید به نظر می رسد مدت زمان زیادی را تحت فشار و استرس بوده اید و اضطراب زیادی را تحمل کرده این و اکنون نگرانی و خشم شما کاملا قابل درک است.
از دست دادن یکی از اعضای خانواده آن هم پدری که با او رابطه خوبی داشته اید و همواره سعی داشته اید از او مراقبت و حمایت کنید بسیار دردناک و ناراحت کننده است.
و شرایطی که به وجود آمده مسلما بر اضطراب و ناراحتی شما افزوده و ماجرا را پیچیده تر می کند.
البته بخش عمده ای از این ناراحتی می تواند همچنان بخاطر سوگی باشد که درحال گذراندن دوران آن هستید.
به نظر می رسد دختربسیار توانمندی هستید که با وجود این همه دغدغه و فشار همچنان پرانرژی و باانگیزه هستید و این توجه شما قابل تحسین است.
با این وجود بهتر است به این نکته توجه داشته باشید که هر کسی مسئول رفتارهای خودش است و شما هم اول از همه در برابر خودتان و مراقبت از خودتان مسئولیت دارید.
نگرانی شما درباره برادر کوچکترتان کاملا قابل درک است اما ایشان دیگر کودک نیستند و خودشان یک فرد بالغ و عاقل هستند و بهتر است اجازه دهید خودشان با مشکلاتی که ایجاد می شوند روبرو شوند، همانطور که شما روبرو شدید و از پس آن برآمدید.
حمایت و نگرانی بیش از حد شما این باور را در پس خود می تواند داشته باشد که شما می توانید ولی دیگران نمی توانند، برادرتان نمی تواند خودش از پس نیازها، خواسته ها و مشکلات خود برآید و نیاز به شما دارد تا او را نجات دهید.
با چنین تصوری بدانید که فرصت رشد کردن و توانمند شدن را از ایشان خواهید گرفت و ایشان بدتر به شما وابسته خواهند شد.
بنابراین اساسا تفکر و رفتار ناجی گونه نه به نفع خودتان خواهد بود و نه اطرافیانتان.
بنابراین با وجود اینکه ایشان برای شما خیلی عزیز هستند، سعی کنید فقط حامی او باشید و رابطه تان را با او حفظ کنید تا در هر شرایطی بتوانید او را حمایت و همراهی کنید و برای این منظور نیز در ابتدا باید حال و روز خودتان خوب باشد تا برای ایشان هم سودی داشته باشید.
شرایط دشوار و پیچیه ای دارید اما سعی کنید بر افکار خودتان آگاهی پیدا کنید تا اجازه ندهید آنها شما را در خود غرق کنند.
چرا که ذهن ما مانند یک ماسین تولید فکر مدام در حال تولید افکار مختلف است که اگر ما بر آنها مسلط نشویم، آنها بر ما مسلط خواهند شد.
تسلط هم هرگز به معنای کمترل آن افکار به این معنا نیست که مانع ورود افکار ناخوشایند به ذهنمان شویم، بلکه به این معنا می باشد که از حضور آنها و اثرشان آگاه شویم و خودمان انتخاب کنیم کدامیک را مهم شمرده و آن را جدی بگیریم و کدامیک را فقط بگذاریم عبور کنند و درگیر آنها نمانیم و بدانیم که فقط یک فکر هستند و واقعی نیستند مگر اینک ما آنها را مساوی واقعیت در نظر بگیریم.
به عنوان مثال این فکر که اگر برادرم بفهمد اوضاع خارج از کنترل خواهد شد و یا او حتما آسیب شدیدی خواهد دید و … فقط یکسری فکر هستند.
افکار نگرانی به دو دسته دردسرساز و کارساز تقسیم می شوند که ما فقط باید آنهایی را جدی بگیریم که کارساز هستند یعنی فکر کردن به آنها ما را به سمت انجام یک اقدام موثر هدایت می کد نه اینکه آنقدر حال ما را خراب کند که مانع هر گونه حرکت و اقدام موثری در ما شود.
در این زمینه هم اینکه برادر شما متوجه ماجرای مادرتان بشود به احتمال زیاد ناراحت کننده است اما بهرحال این هم بخشی از واقعیتهای ناخوشایندی است که همواره در زندگی همه افراد وجود خواهد داشت و باید اجازه داده با آنها روبرو شوند و برای تقویت مهارت و توانمند شدن و آماده شدن برای رویاروی با مسائل و مشکلات زندگی واقعی لازم هست.
چه بسا برادرتان واکنشی کاملا متفاوت با آنچه تصور می کنید داشته باشند و یا خیلی توانمندتر از آنچیزی باشند که شما می شناسید و واقعا هم گاهی افراد در مواقع خاص رفتارهای غیرقابل باوری دارند.
درباره مادرتان هم هرچه بیشتر سعی کنید ایشان را درک کنید و کمتر قضاوتشان کنید، خودتان راحتتر خواهید بود و خشم کمتری را تجربه خواهید کرد.
بهرحال هرکسی در حد وسع خود و میزان آگاهی اش رفتار می کند و نمی توان آنها را مورد خصومت و سرزنش قرار داد.
شما سعی کنید در این شرایط بهترین خودتان باشید و در همان مسیری حرکت کنید که ارزشهایتان می گویند نه احساسات ناخوشایند اکنون تان.
به دایره اختیارات خودتان تمرکز کنید و اینکه با شرایط موجود می خواهید چگونه فرزندی برای ایشان باشید.
و می توانید دورادور مراقب برادرتان باشید اما با تکیه بر توانمندی های ایشان اجازه دهید خودش با مشکلات موجود مقابله کند.
برای اینکه در این زمینه اطلاعات دقیقتر و کاربردی تری به دست آورید می توانید مشاوره فردی به صورت غیرحضوری و تلفنی هم دریافت نمایید.