سلام خسته نباشید.من یه دختر 19ساله ام که پشت کنکورم . توی خانواده ای خشک و مذهبی بزرگ شدم که توش هیچ علاقه و عشق و محبتی نبوده.و من واقعا کمبود محبت و توجه دارم .این کمبود محبت منو خیلی اذیت می کرد و جوری که خیلی وقتا بخاطرش گریه می کردم و غصه می خوردم همیشه توی زندگیم حسرت آدمایی رو میخوردم که یا پدر و مادر یا عشقشون بهشون محبت میکنه. بعضی وقتا با خودم می گفتم برم پی دوستی با یه پسر و یه رابطه عاشقانه تشکیل بدم اما با خودم می گفتم به جایی نمیرسه و اون پسر هم منو ترک می کنه و چیزی که برام میمونه یه دل شکسته و یه شکست عشقیه و از طرفیم دارم درس میخونم و مزاحم درس خوندنم میشه خلاصه که سعی می کردم این نیاز به محبت رو در خودم خفه کنم …خلاصه منم مثل خیلیا توی مجازی یه پیج دارم که داخلش گاهی عکسای خودمو میزارم .حدود 9 ماه پیش بود که پسری به عنوان مشاور اومد به پیجم و برام کامنت گذاشت اون موقع یادمه عکس خودم پروفایلم بود .این پسر می گفت مشاور انگیزشیه کنکوره و میتونه به من کمک کنه و به چند نفر دیگه هم کمک کرده اما من بهش گفتم نمیخوام برو . اما اون هرچند وقت یکبار میومد و برام کامنت میزاشت منم از سرتنهایی جوابشو می دادم از یه طرفیم خیلی چرب زبون بود و بلد بود چجوری حرف بزنه تا جوابشو بدم اولش نمیخواستم بعدش با خودم گفتم خب مشاور انگیزشیه دیگه اما بعد دیدم برای دخترای دیگه هم کامنت میزاره و همون حرفایی که به من میگه رو به اونا هم میگه با خودم گفتم اگه مشاوره چرا فقط به دخترا مشاوره میده چرا سراغ پسر نمیره و حتی چند بار دیدم برای بقیه دخترا کامنت گذاشته بود که عکستونو بزارید پروفایلتون تا ببینم و با دیدن اینا با خودم گفتم این ازین پسرایی که میخوان آدمو بازی بدن منم هربار میومد باهاش دعوا و بحث می کردم و از خودم دورش می کردم و یکبار هم برای یکی از اون دخترایی که کامنت گذاشته بود کامنت گذاشتم که این پسره آدم دختر بازیه و مواظب باش .بعد چند وقت دباره توی یه پیجی دیدمش و اومد گفت بخاطر اون کامنتی که من گذاشتم دوست پسر اون دختره اومده و بهش فحش داده و دعوا کرده منم خیلی از کارم عذاب وجدان گرفتم و بهش گفتم چطوری جبران کنم گفت خیلی مغروری اگه می خوای ببخشمت باهام دوست شو منم قبول کردم و با خودم گفتم بعد یه مدت ولش می کنم اما نشد و دوستی ما چند وقت طول کشید و اون خیلی با من با محبت حرف می زد و حتی چند بار هم بهش گفتم که نمیخوام وارد رابطه عاشقانه بشم بخاطر ترس از شکست و اینا…و ما فقط باید یه دوستی معمولی داشته باشیم اونم می گفت باشه ولی بازم با محبت رفتار می کرد و می گفت من کلا عادت دارم که صمیمی و با محبت رفتار کنم خلاصه یه مدت گذشت و منم دیدم دارم بهش وابسته می شم اومدم آیدی پیجمو عوض کردم که این رابطه رو تموم کنم اما نشد و نتونستم از فکرش بیام بیرون و ترسیدم که بخاطر من بلایی سر خودش بیاره اخه گفته بود خیلی بهم علاقه پیدا کرده .خلاصه که بازم گذشت و رابطمون عاشقانه شد .از اون 9ماه 5 ماه گذشت توی این 5 ماه رابطه خاصی باهاش نداشتم و فقط بحث و حرف معمولی بود بعد 5 ماه رابطمون صمیمی و عاشقانه شد تا الان. اون بهم گفت که اولین بار بخاطر دیدن عکسم و اینکه من زیبا هستم عاشقم شده بود و برای همین به بهانه های مختلف به پیجم میومد .منم باور کردم که عاشقمه . از حرفاش فهمیده بودم اونم مثل من کمبود محبت داره اینم بگم 24 سالشه و خلاصه بخاطر همین خیلی بهم محبت می کرد و بخاطر همین محبتاش منم عاشقش شدم و تصمیم گرفتیم در آینده باهم ازدواج کنیم اما مشکل اینجاست که فاصله ی شهرامون از هم خیلی زیاده و پدر و مادر منم اخلاقشون جوریه که راضی به ازدواجم با یه آدم از شهری دور نمی شن و من قبل از عاشقانه شدن این رابطه به تمام اینا فکر کرده بودم و به خود پسره هم گفتم اما اون گفت بالاخره یه جوری بهم می رسیم منم چاره ای نداشتم چونکه بهش وابسته شده بودم و نمی تونستم از فکرش بیام بیرون یه چند باری به قصد جدایی باهاش دعوا کردم و سعی کردم تمومش کنم اما حال خودم خیلی بد می شد و نمی تونستم . خلاصه الان در یه رابطه عاشقانه ای قرار گرفتم که نمی دونم باید چیکار کنم و از اون بدتر درحال درس خوندن برای کنکورم .اون پسر هم شرایطمو درک کرده و گفته که بهم پیام نمیده و منم بهش پیام نمیدم .اما عشقی که بینمون ایجاد شده قطع نشده. اون چند روز اول که شروع به درس خوندن کردم بخاطرش زیاد گریه کردم اما الان بهترم و می تونم درس بخونم ولی بازم توی قلبم عشقش رو دارم و نمی دونم واقعا نمی دونم باید با این عشق چیکار کنم ؟ از طرفیم همونطور که گفتم مطمئن نیستم که بهم برسیم واقعا سردرگمم و نمی دونم باید چیکار کنم نه می تونم باهاش تموم کنم نه می تونم از آیندمون مطمئن باشم خیلی سردرگمم به کمکتون احتیاج دارم…